. 📋 : یادم میاد بچگیام 🕌 حـــــــــــرم مطهــــر رضـــــوی 🗓 شب بیست و هفتم شعبان ۱۴۰۰ 🎤 با نوای حاج ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ یادم میاد بچگیام می‌رفتم همراه بابام دسته‌ی زنجیر زنی و سینه‌زنی، پیرن سیام گریه‌های بچه‌گونه بغض شکسته توو صدام با پشت دستام، اشکامو می‌کشیدم رو گونه‌هام قصّه می‌گفتن از حسین روضه خونا، منبریا بابام می‌گفت حقیقته قصه‌های کرب‌و‌بلا قصه‌ی آب آوردنه سقا و نهر علقمه کنار جسم بی‌سره حسین و اشک فاطمه قصه‌ی قاسم و صداش داغ عمو با اون نگاش قصه‌ی جسم اکبر و زخم عمیق سر تا پاش اسم اباالفضل میومد جوون می‌گرفت حسّ غرور چشام می‌افتاد بی‌هوا به علمای جور وا جور یادم میاد وقتی یکی روضه‌ی لالایی می‌خوند مادری از خجالتش چادر رو بچه‌اش می‌کشوند یادم میاد یه روضه بود شبای سوم عزا جواب نوحمون چی بود بابا بابا بابا بابا خوندم و دیدم که حسین یه دختر سه‌ساله داشت توی چشاش رو دست و پاش بنفشه داشت و لاله داشت دختری که شبا همه‌اش رو دست باباش می‌خوابید به زیر سایه‌ی عموش چهرشو خورشید نمی‌دید انگاری دارم می‌بینم گرد یتیمی رو سرش خشت خرابه بالش و خاک خرابه، بسترش نگاش به سمت آسمون ستاره‌هارو می‌شمرد خسته می‌شد؛ بلند می‌شد زخمای پا رو می‌شمرد یکی دو تا و هفت تا زخم دستی رو پاهاش می‌کشید زخمای پا تموم می‌شد زخمای دستاشو می‌دید به ماه آسمون می‌گفت شمع شبستون منی یاد عموم به خیر که تو عین عمو جون منی راستی تو از توو آسمون ببین بابای من کجاست بهش بگو که دخترت ساکن توو خرابه‌هاس بهش بگو دختری که شونه به موهاش می‌زدی جون به لبش رسیده و تو از سفر نیومدی عمّه دیگه خسته شدم می‌خوام یه جای دور برم بگو بابام خودش بیاد قرآن بگیره رو سرم بگو خزون رنگ گله سرخابی رو زرد می‌کنه ازون شبی که گم شدم هنوز دلم درد می‌کنه ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🏷 👇