امام حسین ع
. 🟢 حکایات مناجاتی 0⃣3⃣ مشاهده مرحوم ملامهدی نراقی در اینجا یكی از مشاهدات مرحوم ملا مهدی نراقی صاح
. مگر آن كه یك روز در هوای گرم تابستان كه در میان كوچه حركت می ‏كردم، دیدم صاحب دكانی با مشتری خود گفتگو و منازعه دارد؛ من برای اصلاح امور آن‏ها نزدیك رفتم و دیدم صاحب دكان می ‏گفت: شش شاهی از تو طلب دارم و مشتری می ‏گفت: من پنج شاهی بدهكارم. من به صاحب دكّان گفتم: تو از نیم شاهی بگذر و به مشتری گفتم: تو هم از نیم شاهی و به مقدار پنج شاهی و نیم به صاحب دكان بده. صاحب دكان ساكت شد و چیزی نگفت. ولی چون حق با صاحب دكان بوده و من به قدر نیم شاهی به قضاوت خود كه صاحب دكان راضی بر آن نبود حق او را ضایع نمودم، در كیفر این عمل خداوند عزوجل این مار را معین نموده تا هر یك ساعت مرا بدین منوال نیش زند تا در نفخ صور دمیده و خلایق برای حساب در محشر حاضر شوند و به بركت شفاعت محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله نجات پیدا كنم. چون این را شنیدم برخاستم و گفتم : عیال من در خانه منتظر است، من باید بروم و برای آنان افطاری ببرم. همان مردی كه در صدر نشسته بود برخاست و مرا تا در بدرقه كرد. از در كه خواستم بیرون آیم یك كیسه برنج به من داد، كیسه كوچكی بود و گفت: این برنج خوبی است، برای عیالتان ببرید. من برنج را گرفته و خدا حافظی كردم و آمدم بیرون باغ از دریچه‏ ای كه داخل شده بودم. دیدم داخل همان قبر هستم و مرده هم روی زمین افتاده و دریچه‏ ای نیست، از قبر بیرون آمدم و خشت‏ها را گذارده و خاك انباشتم و به طرف منزل رهسپار شدم و كیسه برنج را با خود آورده و طبخ نمودیم. مدت‏ها گذشت و ما از آن برنج طبخ می‏ كردیم و تمام نمی‏ شد و هر وقت طبخ می‏ كردیم چنان بوی خوشی از آن متصاعد می ‏شد كه محله را خوشبو می‏ كرد. همسایه‏ ها می‏ گفتند: این برنج را از كجا خریده‏ اید؟ بالاخره بعد از مدت‏ها كه روزی من در منزل نبودم یك نفر به میهمانی آمده بود و چون عیال از آن برنج طبخ می‏كند و آن را دَم می‏كند، عطر آن فضای خانه را فرا می ‏گیرد. میهمان می ‏پرسد این برنج از كجا است كه از تمام اقسام برنج‏ها خوشبوتر است؟ اهل منزل مجبور شده و داستان را برای او تعریف می ‏كنند. پس از این بیان، آن مقداری از برنج كه مانده بود چون طبخ كردند دیگر برنج تمام می‏ شود. 📚منبع: معادشناسی، علامه سید محمد حسین حسینی تهرانی، ج ۲، ص۲۴۶ ۱۴۴۳ .