.
🏴صلیاللهعلیکِیافاطمهالزهرا(س) 🏴
خیمهای روی جهان کردهست برپا چادرش
میرســانــد روزی دنـیـــای مــا را چادرش
روزی اهل زمین تنها نه از این چادر است
شــد زیـارتـگـــاه اهـــل آسمانـــها چادرش
میتکانــد چــادرش را، بــر تـمام سفــرهها
اوج بخشش را نشان داده به دریا چادرش
بــال در بــال ملائــک فــرش راه او شده
تا که بر روی زمین یک آن مبادا چادرش...
شــور بــاران دعایــش شامــلِ همسایهها
عطر جنت داده برگلهای صحرا چادرش
نیست جای ناامیدی در حریم لطف حق
کرده اسبــاب شفــاعــت را مهیا چادرش
هیــچ درمانی نمیخواهم بـرای دردها
دردها را میکنــد وقتی مداوا چادرش
قصـهی این غصـه را از مـادرم آموختم
او برایم خیمه زد در کودکی با چادرش
مادرم میگفت از غیــرت که مولایم حسن
جان سپر میکرد پیش مادرش تا چادرش
آه از روزی که زهــــرا پشــت در افتــاده بود
خاکی و خونین، چه میبینم، خدایا چادرش
فاطمه رفت است اما بیتالاحزانش به پاست
بوســهبــــاران میشود با یــــاد زهرا چادرش
فاطمــه رفته است اما بر سر سجادهاش
بسته قامت دختــری مانند او با چادرش...
احمدرفیعی وردنجانی✍
.