. 🏴بند اول: هنوز، جلو چشامه، خاطره های کربلا هنوز، می بینم آتیش، روی دامنِ خیمه ها هنوز، داره میجوشه، روی خاکا خونِ خدا هنوز، انگاری داره، میگه یه خواهر وا اخا کربلا خیلی، ما رو آزردن دست و پا بسته، شهره شام بُردن هفت مصیبت به سره ماها آوردن الشام الشام الشام اول، با نیزه هاشون دورمونو می بستن حرمت اهل بیتو با طبل و ساز شکستن دوم، مقابل ما نیزه ی شُهدا رو گرفتن و اهانت میکردن اون سرا رو آه و واویلا وای از این دنیا 🏴بند دوم: یادم، نرفته هنوز، هلهله و بزم شراب توی، مجلسِ یزید، خیلی ما رو دادن عذاب یادم، نرفته هنوز، خیزرون و تشت طلا می زد، به دندون و لب، جلو چشِ ما بی حیا با حالِ مستی، ما رو داد آزار سهمِمون میشد، خنده ی اغیار هفت مصیبت رو سره ماها شد آوار الشام الشام الشام سوم، زنای شامی از رو بام آتیش و آب رو سرامون می ریختن خیس و می سوختن اصحاب چارم، از صُب تا مغرب ما رو تو کوچه، بازار با زنجیرا می بُردن میون خیلِ اَنظار آه و واویلا وای از این دنیا 🏴بند سوم: شده، این زهرِ کاری، توی جیگره من اثر ولی میسوزم هنوز، از داغِ بابا و پسر اونجا، که بابام اومد، رو سره علی اکبرش می دید، پسرشو که، پاره شده بود پیکرش اما سخت تر شد، بعد از عاشورا شد شروع تازه، غصه های ما هفت مصیبت، سره ما اومد واویلا الشام الشام الشام پنجم، با دستِ بسته بُردن ما رو با خاری دمِ محله های یهودی و نَصاری شیشم، با اسم بَرده قیمت رو ما گذاشتن هفتم، تو یک خرابه ما رو نِگه میداشتن آه و واویلا وای از این دنیا 🎵📝: (طاها تحقیقی) طبق روایتی امام سجاد (ع) به نعمان بن منذر مدائنی فرمود: در شام ۷ مصیبت بر ما وارد کردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود: 1⃣ستمگران در شام اطراف ما را به شمشیرهای برهنه و استوار کردن نیزه ها احاطه کردند و بر ما حمله می کردند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل می زدند. 2⃣سرهای شهداء را در میان کجاوه های زن های ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس (ع) را در برابر چشم عمه هایم زینب و ام کلثوم (ع) نگه داشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم (ع) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه (س) و فاطمه (س) می آوردند و با سرها بازی می کردند و گاهی سرها به زمین می افتاد و زیر سم سُتوران قرار می گرفت. 3⃣زن های شامی از بالای بام ها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامه ام افتاد و چون دست هایم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامه ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند. 4⃣از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار چرخاندند و می گفتند: «ای مردم! بکُشید این ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند!» 5⃣ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها می گفتند: این ها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر، خندق و.. .) کشتند و خانه های آن ها را ویران کردند. امروز شما انتقام آن ها را از این ها بگیرید. 6⃣ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند، ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت. 7⃣ما را در مکانی اسکان دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب ها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر می بردیم. 📚: تذكرة الشهداء ملاحبيب كاشاني .👇