. بی دل تر از آنیم که دلدار تو باشیم ما را بود این بس که طرفدار تو باشیم سرمایه ی عجزم که توان گر تر از آن نیست آن قدر نشد خادم دربار تو باشیم تا حل بکنی با نظرت کار گرفتار تقدیر رقم خورد گرفتار تو باشیم نقصی نرسانم به جلال و به جمالت هر چند اگر خار به گلزار تو باشیم خورشید کشاند به درش ذره چه راحت فخر است مرا گر بشود بار تو باشیم ما با تو خوشیم و سر غیر تو نداریم در دور هوس نقطه تو، پرگار تو باشیم زنگار بر انداز به زنگی ز صدایت دل آینه کن صورت تکرار تو باشیم این قدر مکن عشوه که در راه بیفتم حیف است که ما لایق اصرار تو باشیم در رونق بی قیمتی ما چه توان کرد ای کاش که ما بر سر بازار تو باشیم نظمی که سرودم ندهد جای به اغیار سرباز شدم تا به سرِ دار تو باشیم نام تو ولی پا نگذارد به قلم هیچ.... کافی ست مرا گر به پی کار تو باشیم! ✍ .