. حمزه، ای پیغمبر اکرم شده غمگین تو خیز از جا، آمده محبوب بر بالین تو نعره‌ی شیر رسول الله، از چه شد خموش ناله‌ی خاتم بلند، از دشمن بی دین تو خوش درخشیدی، ز جا برخیز ای شیرِ اُحد کو نوای یاعلی، در رزمِ پر تحسین تو بود در جنگِ اُحد، گه در یمین، گه در یسار خنده‌ی حیدر، دلیلِ خنده‌ی شیرین تو بر تنت یک نیزه آمد، دور از چشم حرم نیزه بارانت نکرده، قاتل ننگین تو مُثله اَت کردند خونخواران، میان کشته‌ها خواهرت اما ندیده پیکرِ خونین تو از قفا ذِبحَت نکرد و پنجه بروی تو نخورد گرچه خود مرهم ندارد، ماتم سنگین تو پیکرت عریان نشد، پیراهنت غارت نرفت سنگ بارانی نشد، پیشانی پرچین تو کینه‌ی دیرینه‌ی هندِ جگرخوار عاقبت سینه‌اَت را پاره کرد، از کینه‌ی دیرین تو بر تنِ زخمِ تو کم آمد، عبای مصطفی بسکه رعنا بود، سَروِ قامتِ زَخمین تو بی کفن هرگز نماندی، بوریا سَهمَت نشد خواند پیغمبر، کنار مرتضی تلقین تو خواهرت رنگ اسیری را ندیده، ای غیور اشکِ زینب را ندیده، دیده‌ی حق بین تو معجری هرگز ندیدی، غارتِ دست ستم دستِ نامحرم نزد، بر عترتِ پیشین تو دشمنِ احمد ز اِقدامت، دهانش خُرد شد وقتِ سیلی خوردنِ زهرا، چه شد تسکین تو گفت: یاعَمّاه برخیز و به فریادم برس آنکه سیلی زد، ندیده سیلیِ سنگین تو فاطمه، مُزدِ رسالت را گرفت از دشمنان انتقامَم آید از، آهِ من و نفرین تو ✍ .