. ای آن که داغ تو به دل ما نشسته است چون لاله داغ دارد وتنها نشسته است گل گر دمیده بر سر مژ گان چشم ما خار غمت به پای دل ما نشسته است زینت گرفت چهره ز اشک عزای تو چون شبنمی که برروی گل ها نشسته است از داغ جان گداز تو یا حمزة الرسول گرَد ملال بر رخ زهرا نشسته است درمقتل توای گل خونین باغ دین خواهرکنار پیکرت از پا نشسته است چون قبر توست مأمن دل های بی پناه زهرا برای گریه در آن جا نشسته است تادید مصطفی بدنت رابه خاک گفت تیرغمی به قلبم از اعدا نشسته است گرغرق ماتم است زمین مثل آسمان درماتم تو خواجه ی اسرا نشسته است شام عزای توست «وفایی»اگرچو شمع آتش گرفته ،سوخته، از پا نشسته است ✍ .