♦️پرورش اول: پیراهن ابی عبدالله
لحظه رفتن ابی عبدالله ست
فضه یه پیراهن کهنه ، پنهانی، برای من بیار، خواهرم زینب خبر دار نشه.
زینب فضه رو دید به فضه گفت: چته؟
فضه گفت: ابی عبدالله از من پیرهن کهنه خواسته.
حضرت زینب سلام الله علیها چنان به صورتش زد ، غش کرد
ابی عبدالله علیهالسلام اومد سر زینب رو به دامن گرفت،
آب نبود بپاشه رو صورت خواهر،
خم شد صورت رو صورت خواهر گذاشت، گریه کرد، اشک ریخت رو صورت زینب، چشمشو باز کرد
زینب گفت : برادر کاش زنده نبودم امروز رو ببینم.
ابی عبدالله علیهالسلام کم رمق شده بود ، رو کرد به لشکر دشمن، با من جنگ دارید، من با شما جنگ دارم ، زن و بچهم چه کار کردن
🌐
@emame_setayesh