ارشاد امام سجاد(ع) همواره در اندیشة هدایت امت جدش بود. نوشته اند: روزی امام دیدند که حسن بصری، دانشمند منحرف، برای مردم سخن می گوید. ابتدا سخنانش را شنیده، سپس نزد او رفتند و با اشارة دست فرمودند: اندکی ساکت بمان. سپس فرمود: ای حسن بصری! من از تو پرسشی دارم: تو که این گونه مردم را به قول خودت ارشاد می کنی، آیا سرانجام کار، از این حال که بین خود و خدا داری، راضی خواهی بود؟ او پاسخ داد: خیر، راضی نخواهم بود. امام دوباره پرسید: آیا در فکر تغییر و اصلاح این وضع هستی تا به وضع و حال شایسته ای برسی؟ حسن بصری سر به زیر انداخت و گفت: هر بار که تصمیم می گیرم وضع خود را تغییر دهم، شکست می خورم و همیشه عهدم در حد حرف باقی می ماند. فرمود: آیا امید داری پس از محمد(ص) پیامبری بیاید که تو سابقة آشنایی با او را داشته باشی؟ پاسخ داد: نه! امام پرسیدند: دربارة این جهان چه؟ آیا فکر می کنی جهانی غیر از این جهان بیاید تا تو در آن کار نیک انجام دهی؟ پاسخ داد: نه. امام فرمودند: اگر کسی اندکی عقل داشته باشد، به همین اندازه که تو راضی هستی، راضی خواهد بود. تو که تلاشی در درست کردن وضع خود نداری، پس چرا مردم را امر به معروف و نهی از منکر می کنی؟ حسن بصری سر به زیر انداخت و شرمنده شد. از آن پس، هرگز کسی ندید که او مردم را پند دهد.