تجربه نزدیک به مرگ شهید محمدحسن کاظمینی
شهیدی که یکبار تا آسمان هفتم و تا ورودی بهشت رفت ولی ...
... محمدحسن سالها با من همکلاس و همبازی بود در بیمارستانی در اصفهان او را دیدم، چندین ترکش به کمرش اصابت کرده بود، فاصله بین دو شانه اش کاملا متلاشی شده بود، دو برادر او هم قبلا مفقود الاثر شده بودند، من پرستار آن بیمارستان بودم، به دکتر گفتم: اون زن و بچه داره اگر میشه کاری برایش بکنید!
همین که دکتر میخواست دست بکار بشه من را صدا زد و گفت: باورم نمیشه این مجروح چطور زنده مانده!؟ به قدری کمر آسیب دیده که از پشت میشه محفظه ای که ریه ها در اون قرار داره را مشاهده کرد! بعد گفت من کار خودم را انجام میدم ولی هیچ امیدی ندارم!
عمل تمام شد و محمد حسن روز به روز بهتر میشد و من مراقب او بودم
یکی از روزها به من گفت بخاطر تشکر از زحماتی که برای من کشیدی میخواهم یک ماجرای عجیب را برای تو تعریف کنم:
«اثر انفجار را روی کمر من دیدی؟
من با آن انفجار شهید شدم و روحم به طور کامل از بدنم خارج شد
، یک دفعه دیدم دو ملک در کنار من ایستاده اند، آنها به من گفتند: از هیچ چیز ناراحت و نگران نباش، تو در راه خدا شهید شده ای و اکنون وارد بهشت الهی خواهی شد
با آن دو به سمت آسمان پرواز کردیم ، در حالی که بدنم پشت خاکریز روی زمین افتاده بود و آنها دائم به من امید میدادند که نگران نباش ، خداوند در بهشت برزخی جایگاه والایی برا شما و دیگر شهدا آماده کرده
همینطور مرحله به مرحله تا آسمان هفتم بالا رفتیم ، در راه تعدادی از رفقایم که قبل از من شهید شده بودند را دیدم...