.#رمان_محمد_مهدی
قسمت 9⃣5⃣
🔰 من پیش خودم گفتم الان هست که ساسان یا حرفی نزنه ، چون خیلی خجالتی بود
یا اینکه جواب درستی نده
💠 یک مرتبه دیدم ساسان بلند شد و گفت خانم اجازه !
میتونم بیام پای تخته؟
✳️ خانم معلم تعجب کرد، من هم تعجب کردم ،
خانم معلم گفت بله عزیزم، میخوای چیزی بنویسی؟
آخه شما که هنوز تمام حروف و نوشتن رو یاد نگرفتین
🔰 ساسان برگشت و گفت نه خانم معلم ،
میخوام بیام یه چیزی روی تابلو نقاشی کنم
💠 خانم معلم گفت یعنی میخوای با نقاشی برای ما بگی که خدا رو چه کسی خلق کرده؟
جالبه
حتما باید چیز جالبی باشه
بیا ، بفرما
✳️ من که همین طوری با تعجب داشتم ساسان رو نگاه می کردم ، واقعا نمی تونستم حدس بزنم میخواد چیکار کنه
❇️ ساسان رفت پای تخته
یه خورشید بزرگ کشید
گفت الان مثلا روز هست
بعد خورشید رو پاک کرد و ماه و ستاره کشید
گفت الان مثلا شب هست
خانم معلم شما به ما گفتین که نور ستاره ها از ماه و نور ماه از خورشید گرفته میشه
درسته؟
حالا نور خورشید از کجا گرفته میشه؟
👌 خانم معلم گفت احسنت ساسان جان ، احسنت
بچه ها متوجه کار ساسان شدین؟
کیا متوجه شدن؟
خب مثل اینکه همه شما کمی متوجه نشدین
ساسان میخواست بگه که...
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
https://eitaa.com/emamolasr