🏴 با زینب همراه می‌شوم؛ اما این همراهی مربوط به زمان بازگشت از یک سفر طولانی است. زمانی که زینب به کربلا رسید؛ کنار قبر حسین، هیئت اسقبالی هم دارد؛ جابر و عطیه. 🔲 مُحرِم باید شد. «لَبَّیْک أَللّهُمّ لَبَّیْک» یک میقات، یک حج، یک طواف، یک عرفه، یک مِنا، یک سعی صفا و مروه، یک نماز طواف؛ اما در همۀ این‌ها دیده‌ای اشک‌بار دارد. 🔲 البته وقتی زینب حاجی شده تنش کبود، دلش سوخته و چشمانش بارانی است! ⬜️ شاید زیر لب می‌گوید: ▫️حسین جان! هرکجا نام تو را می‌بردم به همین جُرم کتک می‌خوردم ▫️حسین! خورشید زینب! سایۀ سر زینب! هم‌سفر زینب! هجران تو یک عمر بود، نه یک اربعین! اینجا چقدر عطر مادرم به مشام می‌رسد! حسین جان! ردّی از قدم پدرم را کنار قبر تو می‌بینم! ▫️حسین ای سالار زینب! ظاهراً برادرم حسن هم هر روز به زیارت تو آمده... حسین من! در کنار جسم غرقه‌به‌خون تو می‌خواستم جان بدهم... ✨ *پس از تو جان برادر چه رنج‌ها که کشیدم چه شهرها که نگشتم چه کوچه‌ها که ندیدم* ▫️ حسین من! ✨ *اگر که رسم بوَد گُل به روی قبر جوانان گُل بنفشه من از دست تازیانه خریدم* 🔲 باور نمی‌کردم طاقت بیاورم و بار دیگر به کربلا برسم... باور نمی‌کردم بعد از زیارت در قتلگاه زائر تربتت شوم. زینب تو دست‌خالی نیامده. تحفه‌ای با خود آورده و آن هم اشک چشم است. زینب آمده در کنار تربت تو نوحه‌خوانی کند. زینب می‌خواهد به‌قدر چهل روز روضه بخواند. زینب آرام روضه می‌خوانَد؛ آخر علی اصغر در آغوش تو خواب است... 📚 «گزیده‌ای از کتاب «اشک»، اثر استاد زهره بروجردی» 🌐 موسسه علمیه السلطان علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام در فضای مجازی: سایت | بله | ایتا | تلگرام