حاج آقا قرهی:
عجیب است این نکته، دو نفر آمدند محضر آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی آن عارف بزرگوار، آن آیت حق و با هم اختلاف داشتند، آقا هردو را می شناخت. یکی از آن دو گفت: آقا! ایشان به من قول داده ملکی را که خریدم در فلان موقع تحویل بدهد، یک ماه از من مجدد فرصت خواست با اینکه خودم اذیت و آزار می شدم قبول کردم الان حدود دو ماه از آن وعده قبلی می گذرد، هر روز بهانه، ایشان هم قسم دادند بیا، هرچه آقا گفت، گفت : آقا من گرفتارم نمی توانم. آقا فرمود : بر چه اساسی عهد و پیمان بستی؟ گفت فکر می کردم می توانم. حضرت فرمود: وقتی یقین نداشتی، فکرت بیجا بوده است، بعد اشاره کرد به او، من باز فرصتی از تو می خواهم، انشاءالله جور می شود، دو هفته فرصت بده من قول می دهم جور می کند، به خاطر محاسن سفید من دو هفته هم فرصت بده. قبول کرد. دست آقا رو بوسید رفت، نفر دوم هم می خواست بلند شود آقا فرمود :بنشین! به ایشان فرمود : از فردا صبح دیگر دعای عهد نخوان. تعجب کرد. فرمود: عهد یعنی پیمانی که درش وفا باشد، تو که در امور دنیویت عهدی می بندی نمی توانی با وفا باشی، چطور می خواهی برای مولایت عهد و پیمانی را ببندی و بعد با وفا باشی؟
✍️خبرگزاری مهر
╔✯═══๑ღ💠ღ๑══✭╗ 🕌
@Emamzade_jafar_yazd
╚✮══๑ღ💠ღ๑═══✬╝
📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کن