🌷🕊
تویی که نمیشناسمت😔
ماجرای عکس | لحظاتی قبل از شهادت اسرافیل موقع خوردن غذا
یکی از بچـه ها اسمش اسـرافیل بـود؛ کم سن و سال و خوش خنده. به راننده ماشین حمل غذا گفت: *«داداش! خواستی بـری عقب، محـبت کن جنــازه ما را هم با خـودت ببـر!.»*
◇ لقـمه توی دهانمـان بود؛ خنـده مان گـرفت. تویوتا، غذای بچـه ها رو پخش کرد و دور زد.
◇ داشت برمی گشت که یکدفعه یک خمپـاره خورد بغل اسرافیل؛ ظرف غذایم را پرت کردم و شیرجه رفتم روی زمین؛ اما سریع بلند شدم. وسط گردوخاک دویدم طرف اسرافیل؛
◇ ترکـش به شـاهرگش خورده و درجـا تمـام کـرده بود.
◇ چند تا از بچـه های دور و برش، غرق خون و زخمـی و پخـش و پلا بودند. «پیکـر اسـرافیل و زخمیهـا را بـا همــان تویوتـا فرستادیم عقـب.»
برگشتم همانجــا؛ زمین از خــون خیس بـود.
📚 کوچه نقاش ها / راحله صبـوری
خـاطـرات جانباز شهید سید ابوالفضل کاظمی
🍃یادش گرامی ونامش جاودان
🍃دسته گلی از صلوات به نیابت از این شهیدوالامقام هدیه می کنیم به حضرت ولیعصرارواحنا فداه
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان
#یادشهداکمترازشهادتنیست#درودورحمتخداوندبرپدرومادراینشهیدبزرگوار
🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله
╭🌷🕊 ┅────────┅╮
@emamzadeganeshgh
╰ ┅ ───────── ┅ ┅ ╯