⭕️
استغاثه ی مردی سنّی
🔹شیخ علی رشتی نقل میکرد: از راه آب فرات به سمت نجف می رفتم. در کِشتی جماعتی را دیدم اهل حلّه که مشغول
لهو و لعب بودند. جز یک نفر که
آثار سکینه و وقار از او ظاهر بود و آن جماعت مذهب او را مورد تمسخر قرار داده و بر او عیب می گرفتند. با آن شخص هم صحبت و دلیل را جویا شدم.
🔹گفت: آن جماعت خویشان من هستند و از
اهل سنت. پدرم نیز از ایشان بود و مادرم از اهل ایمان و من نیز
به برکت حضرت صاحب الزمان شیعه شدم. از کیفیت آن سوال کردم گفت:
🔹برای تجارت همراه دوستان از حلّه بیرون رفتم. در مسیر برگشت دوستان خود را گم کردم. راه ما از صحرای بی آب و علفی بود که درّندگان بسیاری داشت. متحیر ماندم و از گرسنگی و عطش ترس داشتم. پس
استغاثه کردم به خُلفا و مشایخ و ایشان را شفیع کردم و تضرّع نمودم. فرجی ظاهر نشد.
🔹از مادرم شنیده بودم که میگفت: ما امام زنده ای داریم که کُنیه اش
اباصالح است. گمشدگان را به راه و درماندگان را به فریاد میرسد. با خدا عهد کردم: من به آن حضرت
استغاثه میکنم اگر مرا نجات داد، به دین مادرم درآیم.پس او را ندا کردم و استغاثه نمودم.
🔹ناگاه کسی را دیدم که با من راه میرود و بر سرش عمامه سبزی ست. آنگاه راه را به من نشان داد و فرمود که به دین مادرم درآیم. پس از نظرم غایب شد. پس از اندکی به حلّه رسیدم و روز بعد برای آموختن معالم دین نزد سید مهدی قزوینی رفتم.
📚
منتهی الامال، باب چهاردهم، ص۱۳۵۴
مولای من، راه را گم کرده ایم، راه را نشانمان بده و نجاتمان ده...😭
#حکایات_و_تشرفات ۲۷
#امام_زمان♥
【
@emamzaman_12 】