#رمان_ادموند
#پارت_دوازدهم🌿
از آن جایی که عاشق را نمیتوان به رعایت جوانب احتیاط مجاب کرد و رفتارش هدایت شده از سرچشمه احساسی در حال جوشش است مانند آتشفشان فعال شدهای که هر لحظه ممکن است منفجر شود و هرگز نمیتوان جوش و خروش آن را با هیچ یک از کارهای پیشگیرانه مانع شد، عاشق هم با الگوبرداری از چنین رفتارهای غیرمحتاطانهای برای آرام کردن آشفتگیهای ذهنش و دلشوره های وجودش دائم در پی راهی است که به معشوق نزدیکتر شود و در کنار او باشد.
ادموند هم با اینکه قول داده بود در محیط دانشگاه و کار از ملاقاتهای پی در پی و گفتگو درباره پروژهای که قراراست انجام دهند، دوری و اجتناب کند ولی دلش آرام و قرار نداشت و دلیل آن را خودش هم نمیدانست. از غیبت آرتور استفاده و بهانهای برای خود پیدا کرد و به سمت دانشکده ویلکینز راهی شد. تا آنجا را با گامهای بلند و سریع پیمود اما وقتی به درب دانشکده رسید از کارش پشیمان شد، گویی عقلش تازه فرمان قلبش را در دست گرفته و به او نهیب میزد که نباید اینجا میآمدی.
بین عقل و احساسش جنگ سختی در گرفته بود که با شنیدن صدای آشنایی ایستاد. ملیکا پشت سرش بود، با دست پاچگی لبخندی زد و در دل خود را سرزنش میکرد که چرا چنین بی احتیاطی انجام داده است.
- انتظار نداشتم شما رو اینجا ببینم جناب پارکر!
- بله میدونم نباید میومدم اما دیدم چند روز گذشت و از شما خبری نشد برای همین..
ویلیام فرد ناآگاهی نبود، همیشه اخبار سراسر دنیا را از شبکههای مختلف تصویری یا از طریق اینترنت رصد میکرد و اجازه نمیداد که یک رسانه یا فقط آنهایی که بازیچه دست غرب و دولتهای دستنشانده علیه مردم دنیا هستند، بر ذهنش تسلط یابند؛ بنابراین بهخوبی درک میکرد که پرونده ویک فیلد یعنی چه و پسرش در این پرونده دنبال چه چیزی است؛ اما سعی کرد خونسردیاش را حفظ کند و حداقل جلوی همسرش رفتار عجولانهای از خود نشان ندهد.
ادموند بعد از اینکه وسایل پدر و مادرش را جابجا کرد، سریع برگشت و اتاق را مرتب و کاغذهایی را که بر روی آنها مشغول مطالعه بود، جمع کرد. پدر نگاه غضبناکی به ادموند انداخت ولی او ترجیح داد به روی خود نیاورد که پدرش در مورد کاری که دارد انجام میدهد چه حدسهایی زده است! بعد از شام مادرش خیلی زود به خواب رفت، ویلیام و ادموند تنها شدند. پدر خیلی با خودش جنگید که به پسرش چیزی نگوید اما درنهایت دلش طاقت نیاورد و به او گفت: ادموند چرا این کار را میکنی؟ چرا دوست داری همیشه دنبال کارهای خطرناک و دردسرساز بری؟ چرا رفتی دنبال پرونده این پسره، عادل شارما؟
- پدر جان، خطرناک چیه؟! چرا فکر میکنید من دنبال دردسر هستم؟ برعکس من دنبال حقیقت میگردم و تا پیداش نکنم نمیتونم آروم بشینم.
- اما پسر چرا متوجه نیستی؟! این پرونده تا همینجا هم کلی سر و صدا به پا کرده! الآن هم که دنبال مختومه کردن و بدنامی اون پسر بیچاره هستند! تو چرا خودت رو وارد ماجرایی کردی که انتهاش معلومه.
📚تالیف
#آمنه_پازوکی
🌱با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود..
#رمان_مهدوی
【
@emamzaman_12 】