جسارت به کسی نباشد
خودم را میگویم؛
اگر خیلی عزادار بوده باشم،
صبح یک جلسه مفصل رفته ام و مقتل گوش دادهام
عصر یک زیارت ناحیه مقدسه رفتهام
و شب، شام غریبان.
حالا رسیدهام خانه؛
اگر خیلی اشک ریخته باشم، ضجه زده باشم، بر سر و سینه کوفته باشم،
سرم درد میکند، چشمانم درد میکند، صدایم گرفته است، خستهام، گرسنهام، از پاهایم رمق رفته است.
ظرف نذری را باز میکنم، چند قاشق غذا از گلویم پایین میرود،
یک مُسَکن میخورم - با یک لیوان آبِ یحتمل خنک- ،
پاهایم را کمی ماساژ میدهم،
نور خانه را کم میکنم،
کوک اذان صبح گوشی را چک میکنم،
و دراز میکشم.
نه
نه
اِنقَدَر هم آسوده، نه.
پهلو به پهلو میشوم،
و از یاد حال شام غریبان زنان و کودکان حرم اباعبدالله،
اشک به چشمانم میآید، سلام و لعنی مکرر به زبانم...
ولی نهایتاً در آرامش و راحتی
به خواب میروم.
شام غریبان برای من تمام میشود،
و غربت و مصیبت برای زینب و کاروان اسرا، تازه شروع...
@hejrat_kon
الا لعنة الله علی القوم الظالمین
السلام علی قلب زینب الصبور
السلام علی زین العابدین علی بن الحسین