یکی از زیباترین عشق هایی که دیدم این صحنه بود؛ پیرمرد آمد داخل مطب، دست حاج خانمشو گرفته بود، صندلی رو براش درست کرد و کمکش کرد بشینه، فرمودند این نور چشم ما پاهاشون درد میکنه لطفاً یه دارویی بنویسید یه چند سالی با من بتونن بیشتر راه بیان هنوز کلی راه نرفته داریما. پیرزن چادرشو کشید رو صورتشو قرمز شد و خندید گفت حج آقا...فرمودند جونی حج آقا، راستی خانوم دکتر آمپولم نزنید دوست ندارم درد بکشن😍 اگه من پیر بشم و هیچ کی اینجوری مراقبم نباشه چی؟ ✍faryad به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻