•❥•➖•●♡●♡●♡●•➖•❥•
❣﷽❣
💦🔳
#تشنه_تر_از_آب
#سقای_کربلا 🔳💦
#قسمت 0⃣1⃣
ساعت تقريباً ده صبح است، تو در كجايى؟ من در جستجوى تو هستم، اى عبّاس!
از صبح تا اين لحظه، هم از خيمه ها نگهبانى مى كردى، هم پرچمدار لشكر بودى، اكنون به علقمه مى انديشى...
تو سقاى دشت كربلايى!
از روز هفتم كه آب را بر حسين(ع) و يارانش بستند، تشنگى در خيمه ها بيداد مى كند، اكنون تو تصميم مى گيرى تا به سوى علقمه بروى و آب بياورى. بارها و بارها همراه گروهى از ياران، به سوى علقمه رفته اى و آب آورده اى!
مى دانى كه امروز بر تعداد نگهبانان علقمه افزوده شده است، هزاران تيرانداز در اطراف علقمه سنگر گرفته اند تا نگذارند كسى آب به خيمه هاى حسين(ع)ببرد.
ساعت ده صبح است، پسران اُمّ البَنين با هم به سوى علقمه حركت مى كنند:
عبّاس، جعفر، عثمان و عبدالله!
شما چهار برادر با هم حركت مى كنيد، در خيمه گاه كودكان زيادى، تشنه هستند...
شما چهار نفر مى خواهيد به جنگ چهار هزار نفر برويد؟
اين همان شجاعتى است كه شما از پدر و مادر به ارث برده ايد! على(ع) از اين روز خبر داشت و براى همين در جستجوى همسرى شجاع بود... همسرى كه در خون و گوشت او، شجاعت موج بزند. شما فرزندان اُمّ البَنين هستيد...
حماسه اى شكل مى گيرد.
شما لشكر چهار هزار نفرى را مى شكافيد و همه را فرارى مى دهيد و خود را به آب مى رسانيد.
اى عبّاس! مشك را پر از آب مى كنى و آن را بر دوش مى گيرى و همراه برادران خود به سوى خيمه ها حركت مى كنى. تو مى دانى كه راه برگشت، بسيار سخت تر از راه آمدن است.
دقّت مى كنى كه تيرى به مشك اصابت نكند، مشك بر دوش توست و سه برادر تو، همچون پروانه، دور تو مى چرخند، آن ها جان خود را سپر اين مشك مى كنند تا مشك سالم به مقصد برسد. همه بچّه ها در خيمه ها، منتظر اين آب هستند.
آيا اين مشك به سلامت به خيمه ها خواهد رسيد؟ صداى "آب، آب" بچّه ها هنوز در گوش شماست.
شما تيرها را به جان مى خريد و به سوى خيمه ها مى آييد.
اى عبّاس! مشك بر دوش توست و اشك در چشم دارى... به سوى خيمه ها مى آيى، وقتى از علقمه جدا شدى، سه برادر همراه داشتى، وقتى دشمن شروع به تيرباران كرد، جعفر روى زمين افتاد. او تيرها را به جان خريد.
تو دوست داشتى بايستى و برادر را در آغوش بگيرى، امّا فرصتى نمانده است. جعفر با چشم، به تو اشاره كرد كه اى عبّاس برو، بايد مشك را به خيمه ها برسانى!
آيا مشك به سلامت به خيمه ها خواهد رسيد؟
اشك در چشمان تو حلقه مى زند، به راه خود ادامه مى دهى، كمى جلوتر، برادر ديگر بر زمين مى افتد... تو فقط يك برادر ديگرت را همراه خود دارى، به سوى خيمه ها پيش مى روى، ديگر راهى تا خيمه ها نمانده است، امّا سرانجام برادر ديگر تو در خون خود مى غلتد.39
همه كودكان چشم انتظارند. آن ها فرياد مى زنند: "عمو آمد، سقّاى كربلا آمد"، امّا چرا او تنهاى تنها مى آيد؟
تو نگاهى به كودكان تشنه مى كنى و مى گويى: "عزيزانم! بياشاميد، كه من سه برادر را براى اين آب از دست داده ام".
آيا باز هم براى آوردن آب به سوى علقمه خواهى رفت؟!
اكنون نزديك ظهر است و گرماى آفتاب بيداد مى كند.
اين همه زن و بچّه و يك مشك آب و آفتاب گرم كربلا!
ساعتى ديگر، باز صداى "آب، آب" كودكان در صحرا مى پيچد.
آن وقت تو چه خواهى كرد، تو كه ديگر سه برادر ندارى، آن ها پر كشيدند و رفتند.
📚
#نویسنده : دکتر مهدی خدامیان
#ادامه_دارد....
✨☀️الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج☀️✨
🌹
@entezaar313 🌹
⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣️ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
•❥•➖•●♡●♡●♡●•➖•❥•