✅روضه امام سجاد عایه السلام
سهل ساعی گفت: دیدم مردم شام کف می زنند به یکدیگر می رسند تبریک می گویند ، شهر زینت کردند
پرسیدم چه خبر است؟ گفتند اسیران خارجی می آورند . از کدام دروازه ؟ از دروازه ی ساعات .
سهل
ساعدی می گوید : وقتی طرف دروازه ساعات، دیدم جمعیت زیادی شادی می کنند ،
کف می زنند تا نگاه کردم دیدم چند سر بریده روی نیزه ها ست یکی
از سرها دارد قرآن می خواند ، سر ها که گذشت دیدم آقای بزرگواری را سوار
بر شتر برهنه کردند آثار بزرگی از صورتش نمایان است ، جلو رفتم سلام کردم ،
آقا فرمودند : خدا رحمتت کند کی هستی ؟ که مرا در این شهر سلام می کنی (
یعنی اینجا به ما سنگ زدند زخم زبان می زنند ) .
گفتم
: آقا من سهل ساعدی هستم از صحابه جدت رسول خدایم ، من از سفر بیت الله بر
می گردم ، دارم بیت المقدس می روم . آقا این چه حالی است می بینم . فرمود :
سهل ساعدی بابایم را کشتند ، عمویم را شهید کردند به حالش گریه کردم . آقا
چه کنم ؟ فرمود سهل ، پارچه ای برایم بیاورزیر زنجیر گردنم بگذار . سهل
گفت : تا زنجیر را از گردن آقا بلند کردم دیدم خون تازه از زیر حلقه های
زنجیر جاری شد
https://eitaa.com/ertebatbakhoda1401