✅اگر زمینه های شقاوت در طفل صورت گیرد در آینده واقعا از شقاوت رهایی پیدا می کند ؟ همچین توانایی وجود دارد؟
درست است که محیط تربیتِ کودک، در رشد و پرورش او تأثیرگذار است؛ اما این تأثیر صددرصد نیست. آن چه بیش از محیط در تعیین سرنوشت انسان تأثیر دارد، اراده و خواست انسان است
در طول تاریخ افراد زیادی بوده اند که با وجود رشد و نموّ در محیط نامناسب، در بزرگسالی راه راست را انتخاب کرده اند.
به دو نمونه از این افراد اشاره می کنم:
- حنظلة بن أبی عامر (غسیل الملائکة):
حَنْظَلَة بْن اَبیعامِر، از اصحاب پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که در جنگ احد به شهادت رسید. حَنظلة در میان دوستان پیامبراکرم جایگاه خاصی داشت. پس از شهادتش پیامبراکرم فرمود:« من دیدم که فرشتگان حنظله را غسل میدهند». به همین جهت به حنظله «غسیل الملائکه» میگویند.
پدر حنظله ، ابو عامر، از دشمنان سرسخت پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و از پایهگذاران مسجد ضرار به شمار میرفت. پدرزنِ حنظله نیز عبدالله بن اُبَیّ، رئیس منافقان مدینه بود. سوره منافقون (آیه  و آیات بسیار دیگری که در مذمت منافقان نازل شده، اشاره به رفتار و کردار پدرزنِ حنظله دارد.
- عبدالله ذو البَجادین:
عبدالله ذو البجادین، جوانی بود در مکه که در کودکی پدرش را از دست داد و تحت کفالت عمویش بزرگ شد و ثروت سرشاری در اثر کار و کوشش خودش به دست آورد. تا وقتی که پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مبعوث به نبوت شد. او شنید و نشانه های صدق و حقیقت را که از رفتار پیامبر دید شیفته ی اسلام شد.می خواست به حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شرفیاب شود و به مسلمانان بپیوندد، ولی از ترس عمو که کافری متعصب بود جرأت نداشت. مدتی گذشت و همیشه در این فکر بود که چه کنم تا راه به مقصودم بیابم؟ عاقبت دل به دریا زد و تصمیم گرفت و پیش عمو آمد و گفت: حقیقت مطلب این است که من مدتهاست به اسلام گرایش پیدا کرده ام و منتظر بودم شما پیش قدم بشوید و من هم دنبال بیایم. ولی دیدم از جانب شما خبری نشد. حالا آمده ام از شما اجازه بگیرم که به محضر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برسم و به گروه مسلمین بپیوندم. او تا این حرف را شنید بر آشفت و گفت: اگر این کار را بکنی؛ تمام ثروتی را که تحت کفالت من به دست آورده ای از تو می گیرم. عبدالله که نام اصلی اش عبدالعزی بود گفت: من نعمت اسلام و ایمان را بر تمام ثروت عالم ترجیح می دهم. هر چه می خواهی بکن! عمو هم گفت: دست از اموال بردار و هر جا می خواهی برو و چنان ناجوانمردانه با او عمل کرد که حتی لباس تنش را هم از او گرفت! جوان بیچاره لخت و عریان نزد مادر آمد و جریان اسلام آوردن خود را به مادر گفت و تقاضا کرد که به من لباسی بده تا بپوشم و نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بروم. مادر مهربان هم پوشاکی نداشت، تنها یک تکه گلیم راه راه که زیر پا افتاده بود (عرب به چنین گلیمی بَجاد می گویند؛ یعنی گلیم راه راه) آن را برداشت و از وسط پاره کرد.گلیم دو قسمت شد و به پسرش داد. او گرفت و یک قسمت آن را به صورت حوله ای روی دوشش انداخت و یک قسمت دیگر را هم مانند لنگ به کمرش بست و از مادر خداحافظی کرد و از مکه به سمت مدینه آمد. هنگام سحر بود که به مدینه رسید. داخل مسجد شد، در گوشه ای نشست. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) هر روز بعد از نماز صبح در مسجد می گشت و از غریبه ها و تازه واردها تفقد می فرمود و از حال اصحاب صُفه که خانه ای نداشتند و در مسجد زندگی می کردند جویا می شد. در این میان چشمش به یک جوان تازه وارد افتاد که با وضع مخصوصی خود را پوشانده است. مقابلش ایستاد و فرمود: تو که هستی؟
جوان گفت:«من عبدالعُزّی از فلان قبیله ام». عُزّی نام یکی از بت های معروف بود. در آن زمان بت پرست ها اسم بت ها را روی بچه هایشان می گذاشتند. رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: من از امروز اسم تو را عبدالله ذوالبجادین گذاشتم؛ یعنی، عبدالله گلیم پوش. تو میهمان من هستی. او در مدینه تحت عنایت رسول اکرم مشغول یادگیری قرآن و احکام دینی بود تا جنگ تبوک پیش آمد و مسلمانان عازم میدان جنگ شدند. او نزد پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و گفت: یا رسول الله دعا بفرمایید که فیض شهادت نصیب من گردد. رسول اکرم(ص) درباره اش دعا کرد که خدایا خون عبدالله را بر کافران حرام گردان. عرض کرد یا رسول الله منظورم این نبود. می خواستم به فیض شهادت نایل شوم. فرمود: «کسی که به قصد جهاد در راه خدا از خانه اش بیرون برود و در بین راه بمیرد، اجر شهید خواهد داشت» (...و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله)(نساء /آیه ی 100)
این یک پیشگویی بود که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره اش فرمود. مسلمانان حرکت کردند و به محل جنگ که رسیدند عبدالله تب کرد و مریض شد. چند روزی