قسمت سی وهفت
منظور شما از اين سخن
چيست؟
فاطمه هم شب گريه مى كند هم روز، ما از تو مى خواهيم سلام ما را به او برسانى و به او بگويى كه يا شب گريه كند و روز آرام باشد تا ما بتوانيم استراحت كنيم، يا روز گريه كند و شب آرام باشد، ما نياز به آرامش داريم.
باشد، من به فاطمه مى گويم. ۱۹۱
على (ع) به سوى خانه
خود حركت مى كند و در گوشه اى مى نشيند. او با خود فكر مى كند چگونه سخن همسايهها را به فاطمه (س) بگويد. فاطمه (س) به او نگاه مى كند و مى فهمد كه او حرفى براى گفتن دارد، امّا خجالت مى كشد بگويد.
على جان! تو سخنى با من دارى؟
فاطمه جان! همسايهها به من گفته اند كه به تو بگويم يا روز گريه كنى يا شب.
على جان! من به زودى از بين
اين مردم مى روم و به پيش خداى خود مى روم! ۱۹۲
آرى، اين گونه است كه فاطمه (س) را از گريه كردن منع مى كنند، او ديگر نبايد به كنار قبر پيامبر بيايد و گريه كند. صداى گريه او، مردم را آزار مى دهد. او اوّلِ صبح، از خانه بيرون مى رود. او با اين بيمارى كجا مى رود؟
نگاه كن! او به سوى قبرستان بقيع مى رود. حسن و حسين (ع) نيز همراه او هستند. او در گوشه اى از قبرستان مى نشيند و شروع به گريه مى كند. خورشيد، بالا مى آيد، آفتاب داغ مدينه بر فاطمه (س) مى تابد. فاطمه (س) از جاى خود بلند مى شود، او به دنبال سايه مى گردد.
آنجا درخت كوچكى هست، فاطمه (س) زير سايه درخت مى نشيند و به گريه خود ادامه مى دهد.
غروب آفتاب مى شود، على (ع) به دنبال فاطمه (س) مى آيد و او را به خانه مى برد. ۱۹۳ * * * شب در گوشه اى از مدينه جلسه اى تشكيل مى شود.
فاطمه براى گريه كردن به بقيع رفته است، اين براى ما خطر دارد.
آرى، تا ديروز فاطمه در خانه خود گريه مى كرد
، امّا امروز به بقيع رفته است، اگر مردم بفهمند چه خواهد شد؟
به راستى چه بايد كنيم؟
ما بايد درختى كه فاطمه زير سايه اش مى نشيند قطع كنيم تا آفتاب او را اذيّت كند و مجبور شود به خانه برگردد.
چند نفر با تبر به سوى بقيع مى روند و آن درخت را قطع مى كنند.
فردا صبح، فاطمه (س) با حسن و حسين (ع) به سوى بقيع مى آيد. آفتاب بالا آمده است، امّا اينجا ديگر درختى نيست تا فاطمه (س) زير سايه اش بنشيند.
آنجا را نگاه كن! على (ع) براى ديدن فاطمه (س) آمده است. او مى بيند كه فاطمه (س) در آفتاب نشسته است. على (ع) آستين خود را بالا مى زند:
مى خواهى چه كار كنى، مولاى من؟
مى خواهم براى فاطمه سايه بانى بسازم.
بيا من و تو هم مولاى خود را كمك كنيم، بيا برويم ساقه درخت خرما بياوريم...
خسته نباشى!
اين گونه است كه بَيتُ الاَحزان (خانه غم ها) ساخته مى شود. سايبانى كوچك براى گريه كردن فاطمه (س).
فاطمه جان! بيا در زير اين سايه بان بنشين. ۱۹۴
روزها و شبها مى گذرد... * * * خبرى در شهر مى پيچد: «بيمارى فاطمه (س) شديد شده است، او ديگر نمى تواند از خانه بيرون بيايد». عدّه اى از زنان مدينه به عيادت او مى آيند.
آنها در كنار فاطمه (س) مى نشينند و حال او را مى پرسند.
فاطمه (س) رو به آنان مى كند و مى گويد: «بدانيد كه من از شوهرانِ شما ناراضى هستم، زيرا آنها ما را تنها گذاشتند و به دنبال هوس هاى خود رفتند. عذاب بسيار سختى در انتظار آنها مى باشد، واى بر
كسانى كه دشمن ما را يارى كردند ». ۱۹۵
زنان مدينه با شنيدن سخنان فاطمه (س) به گريه مى افتند. آنها نزد شوهران خود مى روند و به آنها مى گويند كه فاطمه (س) از دست شما ناراضى است.
شما كه از پيامبر شنيده ايد كه فرمود: «فاطمه، پاره تن من است، هر كس او را اذيّت و آزار دهد مرا آزرده است»، شما بايد برويد و فاطمه را راضى و خوشنود سازيد.