قسمت آخر
همه على (ع) را مى شناسند، اگر على (ع) قسم بخورد به قسم خود عمل مى كند. چه كسى مى تواند
در مقابل شمشير على (ع) ايستادگى كند؟
ابوبكر در فكر نجات عُمَر است، چه كند، چگونه على (ع) را آرام كند؟ جلو مى آيد و به على (ع) مى گويد: «تو را به حقّ پيامبر قسم مى دهم عُمَر را رها كن، ما از تصميم خود منصرف شديم، ما هرگز اين كار را انجام نمى دهيم». ۲۵۶
على (ع)، عُمَر را رها مى كند و مردم متفرّق مى شوند. آرى، على (ع) به فاطمه (ع) قول داده بود كه قبر او براى هميشه مخفى بماند. على (ع) خيلى دلش مى خواهد كنار قبر فاطمه (س) برود.
فاطمه (س) از او خواسته است كه على (ع) بر سر قبر او برود و قرآن بخواند.
اشك در چشم على (ع) حلقه زده است، او دلش مى خواهد به كنار قبر فاطمه (س) برود.
امّا بايد تا شب صبر كرد، وقتى كه هوا تاريك تاريك شود على (ع) به ديدار فاطمه (س) خواهد رفت و در خلوت شب با او سخن خواهد گفت.
به راستى او با همسر سفر كرده اش چه خواهد گفت؟
جا دارد او اين گونه با او سخن گويد:
فاطمه جانم!
سرانجام ديشب، نيمه شب، من از همه چيز باخبر شدم.
وقتى در تاريكى شب، پيكر تو را غسل مى دادم، دستم به زخم بازوى تو رسيد. دلم مى سوزد. چرا هرگز از زخم بازويت به من چيزى نگفتى؟
پايان. بانوى من!
تو خود مى دانى كه هنگام نوشتن اين كتاب، چقدر بر مظلوميّت تو گريستم، اين قلم، نيازمند نگاه توست، عشق تو در دلم زبانه مى كشد... به راستى چه كسى جز تو شايستگى مقام شفاعت را دارد؟ آن روزى كه ندا دهنده اى در
آسمان ندا مى دهد كه چشمان خويش را فرو گيريد تا فاطمه دختر محمّد۹ گذر كند! چگونه باور كنم كه در آن روز، مرا و خوانندگان اين كتاب را فراموش مى كنى و ما را در غربت و تنهايى رها مى كنى؟ هرگز! هرگز! تو مادر مهربانىها هستى! همه ما منتظر آن روز باشكوه هستيم! روزى كه تو دست ما را بگيرى و...