حسين(ع) فرياد برآورد "آيا كسى هست مرا يارى كند؟". افسوس كه فرياد او را جوابى جز شمشيرها و تيرها نبود...
امام صادق(ع) دست هاى خود را به سوى آسمان گرفت و چنين دعا كرد: "بار خدايا! از تو مى خواهم بخشش خود را بر كُميت ارزانى دارى و همه گناهانش را ببخشى، خدايا! به كُميت آن قدر لطف كن تا او خشنود شود".
به راستى كُميت چگونه خشنود مى شود؟ آيا همه ثروت دنيا مى تواند كُميت را خوشحال سازد؟
هرگز، اگر كُميت به دنبال پول و ثروت بود كه حال و روزش اين نبود، كافى بود يك شعر براى حكومت بگويد. راز اين دعاى امام بعدها روشن خواهد شد.
بعد از آن امام دستور داد تا هزار سكّه بياورند، امام آن سكّه ها را همراه با پيراهن خود به كُميت دادند.
كُميت نگاهى به سكّه ها كرد و گفت: آقاى من! من شما را براى پول دوست نداشته ام، اگر من دنيا را مى خواستم، نزد اهل دنيا مى رفتم، من شما را براى خدا دوست دارم، من پيراهن شما را قبول مى كنم زيرا اين پيراهن براى من تبرّك است، امّا پول را قبول نمى كنم".39
امام لبخندى زد، سخن كُميت به دل امام نشست، آرى! شيعه واقعى كسى است كه اهل بيت(ع) را براى خدا دوست دارد.
نمى دانم اين سخن امام را شنيده اى: "هر كس در مورد ما اهل بيت يك بيت شعر بگويد، خدا در بهشت خانه اى به او عنايت مى كند"؟40
اكنون ديگر مى دانى كه منظور امام از اين سخن، كسانى مانند كُميت مى باشد كه جان خويش بر كف گرفته اند و براى دفاع از حقّ و حقيقت شعر مى سرايند.
شعر كُميت مانند پُتك محكمى است كه بر مغز حكومت كوبيده مى شود و همچون نورى است كه دل ها را روشن مى سازد و كاخ استبداد را ويران مى كند.
كُميت در مدح از خاندان پيامبر شعر مى گويد و ظلم ها و ستم هاى حكومت را بيان مى كند، براى همين است كه حكومت اُموىّ اين فرمان را صادر كرد: "كُميت را دستگير كنيد و دست و پايش را قطع كنيد و خانه اش را خراب كنيد و او را بر بالاى خرابه هاى خانه اش به دار آويزيد".
وقتى كُميت اين فرمان را شنيد، چنين گفت: "در عشق به آل محمّد(ع)انگشت نما شده ام، اى كسانى كه به خاطر اين دوستى، مرا كافر مى خوانيد، بدانيد كه اين سخن شما نزد من بى ارزش است".
اكنون وليد به شاعران جايزه زيادى مى دهد، او دم از شعر مى زند، امّا مأموران حكومتِ او در جستجوى كُميت هستند و سرانجام او را مى يابند و با شمشير به او حمله مى كنند و او را مجروح مى كنند و كُميت مظلومانه در خون خود مى غلطد.
پسر كُميت در آخرين لحظات عمر پدر بالاى سر پدر است، كُميت از هوش رفته است، بعد از مدّتى كُميت به هوش مى آيد و سه بار مى گويد: "خدايا! آل محمّد" و جان به جان آفرين تسليم مى كند.41
به راستى كُميت در آن لحظات چه ديد كه چنين گفت، هيچ كس نمى داند، او به آرزوى بزرگ خويش رسيد، اكنون زمانى است كه دعاى امام صادق(ع) مستجاب مى شود: "بار خدايا! به كُميت آن قدر لطف كن تا او خشنود شود"، آرى، گويا كُميت در آخرين لحظات عمرش، خود را در آغوش مولايش على(ع) ديد و جان سپرد و به راستى هر كسى اين سعادت را ندارد كه در راه اهل بيت(ع) شهيد شود.
ـــــــــــــــــــــــــ
شما فصل 6 كتاب صبح ساحل، نوشته دكتر مهدى خداميان را مطالعه كرديد.
مطالعه كتب نويسنده در سايت
www.nabnak.ir
ارسال شده ازبرنامه کتب خدامیان
https://play.google.com/store/apps/details?id=ir.aminb.drmkhodamian