فصل 12 كتاب صبح ساحل سال 130 فرا مى رسد، نامه اى مهم به دست ابومسلم مى رسد. اين نامه از طرف ابراهيم عبّاسى است. ابراهيم عبّاسى همراه اين نامه پرچم بزرگى را نيز براى ابومسلم مى فرستد. در اين نامه از ابومسلم خواسته شده است تا قيام را آغاز كند و دست به شمشير ببرد. ابومسلم به ياران خود خبر مى دهد كه روز 25 شعبان، قيام آغاز خواهد شد. حتماً دوست دارى بدانى كه ابومسلم قيام را از كجا آغاز مى كند؟ او در خراسان است، امروز خراسان سرزمين بزرگى است، ازبكستان، تاجيكستان، تركمنستان و شمال شرق ايران در اين منطقه جاى دارد. به راستى ابومسلم از كجاى خراسان قيام را آغاز مى كند؟ اطراف شهر "مَرو" در تركمنستان. اينجا روستاى "سفيدنج" است، جايى كه ابومسلم آن را براى آغاز قيام انتخاب كرده است، روستايى آباد كه در اطراف آن شصت روستا قرار دارد. شب 25 شعبان فرا مى رسد، از آن 60 روستا ياران ابومسلم به سوى او مى آيند، آنان آتش زيادى روشن مى كنند. اين علامت قيام آن ها مى باشد. صبح كه فرا مى رسد، ابومسلم پرچم "سحاب" را بر نيزه اى كه 6 متر ارتفاع دارد، نصب مى كند و آيه 39 سوره حجّ از قرآن را مى خواند: (أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَـتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُـلِمُوا) به كسانى كه ظلم شده است، اجازه جهاد داده شده است. ابومسلم با ياران خود سخن مى گويد: "اى مردم! آيا مى دانيد چرا اين پرچم را "سحاب" نام نهاده ايم؟ سحاب به معنى ابر است. اين پرچم به مانند ابر به همه جا خواهد رفت و ما سرتاسر زمين را فتح خواهيم كرد، بدانيد كه قيام ما جاودان است و تا ظهور حضرت عيسى(ع) باقى خواهد ماند". صداى الله اكبر به آسمان مى رود، همه شعار مى دهند: الرضا من آل محمّد. فرمانروايى از آل محمّد، امام ماست. آيا كسى مى داند كه منظور از اين فرمانروا كيست؟ ابومسلم دستور مى دهد تا همه يارانش لباس سياه به تن كنند، لباس سياه، نشانه اين قيام است. ابومسلم معتقد است كه هيبت رنگ سياه از همه رنگ ها بيشتر است و ترس را در دل دشمن مى اندازد. ياران او مى توانند از اين لباس سياه بهره بردارى سياسى كنند. لباس سياه، لباس عزا است. ما در عزاى حسين(ع) و زيد، سياه به تن كرده ايم!! ما مى خواهيم انتقام خون آن ها را از بنى اُميّه بگيريم! ابومسلم آماده مى شود تا به شهر "مرو" حمله كند و آن شهر را از دست حكومت بنى اُميّه آزاد گرداند.62 * * * به مروان خبر مى دهند كه فرستاده اى از طرف فرماندار "مرو" رسيده است. مروان او را به حضور مى طلبد، او نامه اى به مروان مى دهد. مروان آن نامه را مى خواند. در اين نامه فقط چند بيت شعر نوشته شده است. ترجمه آن اشعار اين است: "در اينجا آتشى زير خاكستر مى بينم و مى ترسم به زودى زبانه كشد، كاش مى دانستم بنى اُميّه بيدارند يا خواب!". اين نامه يك هشدار است. مروان مى فهمد كه شورشى در حال شكل گيرى است، مروان دستور مى دهد تا ماجرا را پيگيرى كنند و بفهمند كه شورش در كجا ريشه دارد؟ مأموران حكومتى موفّق مى شوند كه يكى از ياران ابراهيم عبّاسى را دستگير كنند، او مأموريت داشت تا نامه اى را از طرف ابراهيم عبّاسى براى ابومسلم به خراسان ببرد. مأموران نامه را از او مى گيرند و با خواندن آن نامه مى فهمند كه فتنه خراسان زير سر ابراهيم عبّاسى است. وقتى مروان از ماجرا باخبر مى شود دستور مى دهد تا هر چه سريع تر ابراهيم عبّاسى را دستگير كنند و به دمشق بياورند و به زندان اندازند.63 مروان خيال مى كند كه با زندانى شدن ابراهيم عبّاسى ديگر كار تمام است، او نمى داند كه ابومسلم به تنهايى اين قيام را رهبرى خواهد كرد. مروان با خود فكر مى كند اكنون كه ابراهيم عبّاسى دستگير شده است، ديگر فرستادن نيرو به "مرو" لازم نيست. مروان نگران شورش در شهرهاى ديگر است. فرماندار "مرو" در انتظار نيروى كمكى است، او هر چه صبر مى كند از نيروى كمكى خبرى نمى شود، او نامه اى به فرماندار عراق مى نويسد و از او كمك مى خواهد. فرماندار عراق هم به او مى نويسد كه من سپاهى ندارم. ابومسلم روز به روز ياران زيادترى پيدا مى كند و بعد از سامان دهى سپاه خود به "مرو" حمله مى كند و آنجا را تصرّف مى كند. با تصرّف مرو، ابومسلم و يارانش به موفقيّت خود ايمان بيشترى پيدا مى كنند. ابومسلم دستور مى دهند تا از مردم شهر بيعت بگيرند. مراسم بيعت برگزار مى شود، همه مردم عهد و پيمان مى بندند كه ولايت فرمانروايى از آل محمّد را بپذيرند و از او اطاعت كنند. ابومسلم نه پاسدارى دارد و نه دربانى. او بسيار ساده زندگى مى كند و همين باعث مى شود كه مردم به او علاقه بيشترى پيدا مى كنند. اكنون در شهر، يك سخنران براى مردم از فضائل آل محمّد(ع) مى گويد و ظلم ها و ستم هاى بنى اُميّه را بازگو مى كند. به راستى اين فرمانروايى كه از آل محمّد است، كيست؟ هنوز هيچ كس نمى داند، سياست اين است كه مردم هنوز خيلى چيزها را ندانند. اكنون ياران ابومسلم خود را آماده