ناﻫﺎر ﻛﻪ می آوردﻧﺪ ، ﮔﺮبه ﻛﻮری می آﻣـﺪ ﭘـﺸﺖ ﭘﻨﺠﺮه اﺗﺎق و ﺷﺮوع می ﻛﺮد ﺑﻪ ﻣﻴﻮ ﻣﻴﻮ ﻛﺮدن .
یکی از ﺑﭽﻪ ﻫﺎ، ﻫﻤﺎن سهمیه ﻛﻢ ﮔﻮﺷـﺘﺶ را ﻣـی ﺑـﺮد و میداد ﺑﻪ ﮔﺮﺑﻪ . اﻳﻦ ﻛﺎر ﻫﺮ روزش ﺷﺪه ﺑﻮد .
ﻳﻚ روز، ﺗﺎ ﻧﺎﻫﺎر را آوردﻧﺪ و ﺻﺪای ﮔﺮﺑﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ، سهمیه ﮔﻮﺷﺘﺶ را ﺟـﺪا ﻛـﺮد ﻛـﻪ ﺑﺒـﺮد ﺑـﺮای ﮔﺮﺑﻪ.
ﺳﻴﺪﺑﺼﻴﺮ اﻟﺪﻳﻦ ﺑِﻬِﺶ ﮔﻔـﺖ
"ﻓﻼنی، ﻓـﺮضﻛﻦ ﻣﺎ ﻫﻢ ﮔﺮﺑﻪ اﻳﻢ. ﻳﻪ روز ﻫﻢ سهمیه ﮔﻮﺷـﺘﺖ رو ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺪه ".
اﻳﻦ را ﻛﻪ ﮔﻔﺖ ﻫﻤﻪ زدﻧﺪ زﻳﺮ ﺧﻨﺪه.
#طنز_جبهه
https://eitaa.com/eshgh14