✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_59 محمد: پالتو شیری رنگم را از دست
_خودتو کنترل کن سرگرد... اون منتظر همین عکس العمله... که یکدفعه گوشی ام زنگ خورد و دنباله اش صادق وارد اتاق شد. _تموم شد _خسته نباشی عالی بود. تماس را وصل کردم. _چیشده مهرداد؟ با هیجان گفت _بگو چی پیدا کردم؟! _معلومه خبر خوش داری... _ان شاءالله؛ یه راه باز شده. تلگرام نادرو چک کردم متوجه شدم از یه پسر حدود ۴۰۰ قبضه سلاح تحویل گرفته. ته توی پسرو در آوردم ۳۶ سالشه تو تهران زندگی میکنه. اسمش نظره رفت و آمدش با نادر زیاده. از چتاشون مشخصه خونه تیمی دارن که میتونم از شماره‌اش ردشو بزنم. _بابا ایول مهرداد...التماس دعااا؛ فقط کاراشو سریع بکن که بریزیم بگیریمشون تا دیر نشده _چشم. نفس عمیقی کشیدم و با هیجان شماره عبدالله را گرفتم. بعد چند ثانیه جواب داد. _به به به بههه آقا محمد حیدر؛ بابا مشتاق دیدارررر _چطوری عبدالله؟ _خوبم خبریه؟ _اونم چه خبری! یه آدرس برات میفرستم برگه ماموریتتو پر کن بیا که لازمت دارم. _ماموریت با محمدحیدر چه شود... نیم ساعته سر قرارم ........ شاه کلید را داخل قفل پیچاند و آرام بازش کرد. نقاب را پایین کشیدم و گفتم _ اتاقا برا من بقیه اش برا تو... وارد شدیم. از اولین اتاق شروع کردم به گشتن. بوی هروئین و تعفن در خانه پیچیده بود. در یکی از اتاق ها بسته بود. بازش که کردم خشکم زد. جنازه یک دختر که گلویش جویده شده بود... خونش روتختی سفید را سرخ کرده بود. ناگهان.... به قلـــم: ف.ب لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16702705361098 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨