🌸خدا رحم کرد درزمان جنگ به منطقه کردستان پایگاه سلیمان کندی بین سقز وبوکان اعزام شدم چندین مورد که مخبر اطلاع داده بود احتمال حمله شبانه به پایگاه هست ماهم پیش دستی میکردیم ازپایگاه خارج وکمین تشکیل میدادیم تاضد انقلاب درکمین بیافتد یک شب ساعت 12 ازپایگاه خارج شدیم فاصله مان بانفر جلویی 5متر بود من نفر آخر ستون مسلح به بی بی کلاش بودم بعدازمدتی پیاده روی ستون ایستاد وهمه نشستیم من پشت سرم راداشتم نگاه میکردم وقتیکه برگشتم دیدم ستون رفته متوجه نشدم خیلی تاریک بود هرچه گشتم نتوانستم پیدایشان کنم بالاخره تصمیم گرفتم برگردم پایگاه رسیدم به میدانیکه درروستای سلیمان کندی بود دوراه داشت برای رسیدن به پایگاه پیش خود گفتم ازراه سمت راستی بروم همینکه داشتم میرفتم بطرف پایگاه سرتقاطع جلوی نیروهای خودی درآمدم همه آنها بطرف من نشانه گرفتند که مرابزنند مسئول ستون گفت نزنید بزارید اسیر بگیریم هرچه میگفتم منم گوششان بدهکارنبود سلاحم را زمین گذاشتم دستها بالا رسیدم نزدیک وقتیکه فهمیدن منم همه زدند زیرخنده گفتن خدانخواست کشته شوی وگرنه میخواستیم آبکشت کنیم برادر عزیز و رزمنده فراهانی