نامه عرفانی زنده یاد حاج امیر اسلامی فر خطاب به فرزند شهیدش حمیدرضا اسلامی فر
تاریخ نامه: 15 شهریور 1364 بعد از عملیات قادر/ مبدا نامه : شهر مبارکه / مقصد نامه : جبهه جنوب
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت نور چشم عزیزم آقای حمیدرضا اسلامی فر
امیدوارم در پناه لطف حق وتحت عنایات خاصه حجت زمان وآیت یزدان حضرت مهدی (عج) واز سربازان فداکار نائبش روح خدا با به کاربستن اوامر پروردگار وسنت رسول ا... باعث سرافرازی ما بلکه باعث افتخار اهل بیتش بوده باشد ان شاء الله.
باری نامه شما به دست ما رسید خیلی خوشحال شدم. من از دست شما ناراحتی ندارم فقط ناراحتی من از اقبال پست وکم سعادتی خودم می باشد که چرا کسی مثل شما (ماشاا..) زرنگ بخواهد گوی سبقت را در جهت خود سازی روبوده و من بیچاره گول خورده و زود باور که باید بگویم این هم لله الحمد دراثر گذشت و ایثاری است که خداوند به من عنایت نموده است ، موقعیت خود را به دیگران به بخشم و در گود بمانم
خلاصه حمیدجان به من قول داده بودی یک ماهه به جبهه رفته و بیایی کارهای مرا انجام دهی تا من هم بروم و بگویم من هم انسانم و یا لااقل می خواهم انسان بشوم ، وقتی می گویم کارهای مرا ،منظورم کارهائی که استفاده مادی داشته باشد نیست، بلکه کمک فکری ام بدهی تا وضع نابسامان حساب های من با خدا و دیگران را اصلاح کنم
عزیزم نگران نباش که این جملات و یا به قولی مهملات را برایت نوشتم ،قصدم درد و دل بود که اگر باشما درد دل نکنم پس با که انجام دهم، چون شما هم فکرو هم عقیده من در جهت خدا هستی (الحمدا..) منتهی کمی تعجیل داری، البته حق با توست، چون جوانی (کمی به یاد ماهم باش تا ماهم برسیم)
نه در مقابل روئی نه غایب از نظری نه یاد می منی از ما نه می روی از یاد
بجای طعنه اگر تیغ می زند دشمن زدوست دست ندارم که هرچه بادا باد
عزیزم من اگرتورا می خواهم برای خدا و در جهت خدا می خواهم و اگر تندی با تو کرده ام از جهت کندی تو دراین راه بوده است واینک نیز شاید تندی تو بواسطه کندی من در این راه است که از خدا پوزش می طلبم( وعلیه التکلان)
عزیزم من تورا بخشیدم چون خدا بخشنده است و من گنهکار، ولی عزیزم مرا دعاکن که از این کند روی ودرجازدن در جهت راه خدا بدرآیم (انشااله) اگر تو در این راه توفیقی پیدا کردی و به مقام والا و شامخ شهادت رسیدی زهی سعادت تو و افتخار و لیاقت من و اگر باز جهت تزکیه نفس خود و علو روح خود و ساختن جامعه که من هم یکی از افراد جامعه هستم ،عمری بود و برگشتی ،تصمیم بگیر با همفکری و همکاری مرا در این جهت یاری کنی (انشاا..) ومن فکر نمی کنم تو که فرزند من وهمواره با من بوده ای از قلب من آگاه نباشی ؟
تومی دانی که من نیتم در مبارکه و مسجد جامع و دیگر مجامع مذهبی چیست، ولی افرادی مسلمان نما با کلماتی تند مانند طعنه ،تهمت و بدبینی با قلب من چه می کنند ،هرچند خداهم به من صبر کرامت نموده است ولی تا کی با زاغ و زغن سرگرم چریدن و طعنه اغیار شنیدن و به سیر عالم عشق و صفا به شاخصار وحدت نپریدن و از راهیان دیار بقا و مشتاقان جام عشق و بلا دورماندن و بوصال محبوب نرسیدن و یک عمری حسین حسین کردن و با حسینیان حقیقی عامل ودر میدان حاضر کمتر درآمیختن
بخدا قسم به حال شما قبطه می خورم که من با زبان ولی شما با عمل ثابت کردید حسینی حقیقی هستید ،هرچند در راه هدف حسینی و حفظ وحدت به تاکید امام عزیز این طعنه ها و تهمتهای شمشیرگون و گلوله صفت مانع رفتار من نشده ولی با این همه حال اینها مرا قانع نمی کند،همچنانی که شمارا قانع نشدید و رفتید ولی ای خدا:
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک/گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
شاید مفهوم کلام مرا و سوز درون مرا آن روزی که در مسجد جامعه مکبر بودی ، در رابطه با اشخاص دون صفت فهمیده باشی ، اما آن هم گذشت و این هم می گذرد ولی خدا از سر آنها نگذرد
حمید جان خواهش می کنم شماهم برای حفظ وحدت دم مزن و علی وار استقامت کن تا منافق را خبث طینت او رسوا سازد (انشاا..)امیدوارم جواب نامه را زودتر بفرستی و این را بگویم که قبل از این که به مبارکه بیایی نامه ای مفصل و شاید بهتر از این برایت نوشته بودم ولی در مغازه مفقود گردید و خودت بعد آمدی و رفتی ، به عقیده من نامه و هرمطلبی باید انسان ساز باشد دعا و سلام را مادر، برادر و خواهرت در نامه می نویسند ولی من خواستم مطالب دیگری بنویسم تابهتر دلگرم شوی ، ممکن است ازاین نامه ناراحت گردی ولی مهرپدرو فرزندی است امیدوارم دیدار تازه و مافات جبران گردد (انشاا..)
اگر به شما پایانی و یا مرخصی نمی دهند درس را آنجا فراموش نکن و اگر مرخصی دادند فعلا بیا بعدا هم می توانی در جبهه و سنگرهای مختلف دیگر فعالیت نمائی
ترویج دین به هر چه زمان اقتضا کند/گاهی به کشته گشتن و گاهی به کشتن است