آه از آن روز سردوظلمت آن کوچه ها آه از زخم زبان مردم و آن بچه ها آه از آن راه بن بستی که رفتم با شما زد حرامی با دو دستش بر روی یاس خدا آه از سن کم وتنهایی وقدم که هست مثل گل کوتاه اما با وجودی پر ز آه آه از آن صحنه ای که یاس بابا را زدند آه از افتادن وخونی شدن در کوچه ها آه از تنهایی وبی سر پناهی داد از ان من بشم تکیه گه مادر میان اشقیاء کاش من همراه مادر، همسفر بودم ولی بود قدم همچو سروی تازه وبی انتها کاش در کوچه همان لحظه که آنها آمدند بود جدم حضرت مرسل کنار ما دوتا کاش بودم با حسینم پیش زهرا مادرم یا که مادر بود با حیدر علی مرتضی کاش اصلا من نمی‌رفتم به پیش مادرم تا که نشناسند مادر را جمیع اشقیا کاش آن لحظه به پایان می‌رسید ان روز سرد تا که قلب مادرم را نشکنند در کوچه ها 😭😭😭😭😭😭