اصرار
6⃣ این روزگار به خفا چه پیغام ها که نمی دهد؛ «بیا و دست در دست بگذار و بر خود بیش از این سخت مگیر ف
7⃣ آه مردم! جمع شوید. در این سوی بازار روان شوید که من در این فراق، زندگی ام به هیچ می دهم. خود می کُشم و خود می فروشم. زندگی تان ارزانی می کنم و نبودش می خرم. نبودت، خود هلاک است و من هلاکِ این جای خالی ام. جای خالی را به هزار جان و هزار ننگِ روزگار با «و لاتلقوا بایدکم الی التهلکه»، به هلاک انداخته ام تا شاید مهلت بر ما تمام شود. تا سر رسد این روزگار درنگ و تأخیر. «العجل العجل یابن رسول الله! بیا که باغ ها سرسبزند و میوه ها رسیده» کسی گفت بیا و نزدِ ما بشتاب؟ پیش از این، این تو نبودی که ندای ِ بشتابیدتان در جان ها وزیدن گرفته بود؟ این تو بودی که ما را خواندی به آمدن. مگر تو از آنان نبودی که خداوند شما را ستود به عزتش که نیافریدم آسمان بنا شده و نه زمین گسترده و نه ماه تابان و نه مهر درخشان و نه فلک چرخان و نه دریای روان و نه کشتی در جریان را مگر برای خاطر شما و از محبت تان؟ درختان را تو سبز بخشیدی. گیاهان از وجود تو لبریز ثمرند و این زیباییِ توست که پاشیده به مکان و زمان. تو را به کدام قدوم فراخوانده اند که تو خود مقدم بوده ای بر آن؟ بر دعوت؟ بر آمدن؟ بر فراخواندن؟ @Esrar3