💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part279 با کف دست صورت خیسم رو پاک کردم و همونطور که
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 _سلام داداش... راه افتادی؟! ما هم دیگه کم کم حاضر میشیم... _نه.. نه الهه جان ببین... مونده بودم چی بهش بگم چرا قبل از اینکه فکر کنم بهش زنگ زدم چند صدم ثانیه هم طول نکشید که این بهانه از مغزم بلافاصله روی زبونم پرید: ببین من یه سفر کاری خیلی خیلی مهم و ناگهانی برام پیش اومده که ناچارم برم نیستم که بیام بیمارستان واقعا بلخشید ولی ناگهانی پیش اومد مواظب مامان باش تا برگردم _چشم داداش نگران نباش... اشکالی نداره ما با آژانس میریم مواظب خودت باش _باشه عزیزم فعلا خ... _داداش به گوشیت زنگ زدم خاموش بود الانم که با شماره دیگه ای زنگ زدی... گوشیتو روشن کن کاری داشتیم بتونیم زنگ بزنیم _نه نه... من گوشیمو جا گذاشتم پیشم نیست شماره ای نیست که بهت بدم نمیخواد به من زنگ بزنی من خودم بهتون زنگ میزنم اگر هم فاصله تماسهام زیاد شد اصلا نگران من نشید باشه؟! _داداش حالت خوبه دیگه؟ مشکلی که پیش نیومده؟ _نه عزیزم من دیگه باید برم خداحافظ... بلافاصله گوشی رو سر جاش گذاشتم اگر چند تا سوال دیگه میپرسید همه چیز به هم میریخت با خجالت تمام زیر نگاه سرگرد مرتب نشستم و دستهام رو بغل گرفتم: خانواده م تو شرایط خوبی نیستن مادرم دیشب عمل شده اگر میگفتم چی شده و کجام خیلی بد میشد مجبور بودم که... _من توضیحی ازتون نمیخوام آقای پاک روان همونطور که میبینید اینجا اتاق بازجویی نیست من فقط چند تا سوال ساده می‌پرسم و بعد... یکی اینجاست که میخواد شما رو ببینه سر بلند کردم: کی؟! _عجله نکنید میگم بیاد قبلش سوالات من رو جواب بدید لطفا... دیشب کجا تشریف داشتید که این اتفاق برای همسرتون افتاد؟ باز هم بغض به گلوم چنگ انداخت و من ناچار تلاش کردم مهارش کنم: باهام تماس گرفتن که مادرم سکته کرده و منم رفتم بیمارستان... _چه ساعتی برگشتید؟ _به ساعت توجه نکردم... ولی قطعا از نیمه گذشته بود... _شاهدی هم دارید؟ _پدر و خواهرم توی بیمارستان بودن پیشم _وقتی با صحنه قتل همسرتون مواجه شدید چرا با پلیس تماس نگرفتید؟ _من اونقدر شوکه شده بودم که اصلا نمیتونستم تکون بخورم چه برسه به تصمیم شما که خودتون دیدید؟ _پس قاعدتا نمیدونید چند ساعت بالای سر جسد نشستید درسته؟ جسد... چه اسم تلخ و گزنده ای... اونهم وقتی به کسی اتلاق میشه که تا چتد ساعت قبل زنده بود و اسم داشت آدمی که برات عزیز بود نفس عمیقی کشیدم و سر تکون دادم: نه... _فکر میکنید کار کی میتونه باشه... بعد از سکوتی نسبتا طولانی گفتم: نمیدونم... پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/nonvalghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀