. در سال قحط که مردم سخت در فشار و مضیقه بودند، یکی از دانشجویان دینی (طلبه) ماده سگی را دید که افتاده و بچه‌هایش به بپستان او آویخته‌اند، هر قدر ماده سگ می‌خواست برخیزد از ضعف نمی‌توانست ، نیرو و حرکت خود را از دست داده بود، طلبه جوان دلش بر وضع آن حیوان بسیار سوخت و غریزه ترحم و حس معاونت در او تحریک شد، چون چیزی نداشت که باو بدهد ناچار کتاب خود را فروخت و نان تهیه کرده پیش سگ انداخت و رفت. شب در خواب صدایی را شنید که به او گفت: دیگر زحمت تحصیل و رنج مطالعه را بخود راه مده (انا اعطیناک من لدنا علما) ما بتو از جانب خود دانش افاضه کردیم 📚 داستانها و پندها، تألیف مصطفی زمانی 👇👇 «ایتا» ، «بله»، «تلگرام» ، «سروش» 👈 @etedalhamrah با حذف یا تغییر لینک