. سید جواد عاملی، فرزند سید محمد حسینی عاملی، مؤلف كتاب «مفتاح الکرامه»، و از شاگردان برجسته‌ی مرحوم سید بحرالعلوم ((مرجع تقلید عامه شیعیان در قرن ۱۲ و ۱۳ ه ق)) است مرحوم نوری در کتاب «کلمه طیبه» قضیه‌‏ای راجع به این بزرگوار به شرح زیر نقل کرده است: شبی، جناب فقیه اجل آقا «سید جواد عاملی» مشغول خوردن شام بود که کسی در خانه را کوبید. یك نفر از اهل بیت او از داخل حیاط منزل پرسید: «كیست؟» و از پشت در صدائی آمد كه: «از دفتر علامه بحرالعلوم هستم» «سید جواد عاملی» خودش بیرون آمد و شتابان در را باز كرد. «فرستاده علامه بحرالعلوم» به سید گفت: شام بحرالعلوم را حاضر نموده‌اند ولی ایشان اصرار دارند كه تا شما نیآیید شام نمی‌خورند و منتظر شماست. سید جواد با تعجیل روانه شد. و به منزل علامه بحرالعلوم وارد شد. تا چشم علامه بحرالعلوم به سید افتاد شروع کرد به عتاب و سرزنش کردن كه: خجالت نمی‌‌کشید!؟ از خدا نمی‌‏ترسید!؟ عرض کرد: مگر چه شده!؟ فرمود: خانواده‌ای در محله‌ای كه تو زندگی می‌كنی، هر شب و روز باخرمای زاهدی (نوعی خرمای ارزان قیمت) زندگی می‌‏کند، آن هم با قرض و نسیه گرفتن از این و آن. و هفت روز است که طعم برنج و گندم نچشیده‌‏اند و چیزی غیر از خرمای زاهدی نخورده‏‌اند. امروز مرد خانه رفته است از بقال محل برای شام از همان خرما بگیرد، بقال جواب کرده و گفته قرض شما زیاد شده است و او با دست خالی برگشته. خود و عیالش امشب بی‌شام مانده‌‏اند و تو با دل خوش غذا می‌‏خوری! در حالی‌كه خانه او به خانه تو نزدیك است. سید با تعجب پرسید: كدام همسایه‌ی ما علامه گفت: تو او را می‌‏شناسی، او «شیخ محمد نجم عاملی» است. سید جواد گفت: والله از حال او مطلع نبودم. بحرالعلوم با عصبانیت فرمود: اگر به حال او مطلع بودی و شام می‌خوردی، یهودی و کافر بودی. خشم من برای این است که چرا از احوال همسایه‌‌ات بی‌اطلاعی؟ علامه یك سینی غذای آماده را پیش كشید و گفت: این مجمعه را بگیر و با همین شخص به دنبال شما آمد، ببر در خانه او، و به او بگو دوست داشتم که امشب شام را با هم بخوریم. بعد كیسه‌ای را به دست سید جواد داد و گفت: این را که در آن مقداری پول است بگیر و در زیر فرش یا حصیر خانه «شیخ محمد» بگذار و سینی را هم برای او بگذار و برمگردان. سینیِ بزرگی بود که در آن غذا با گوشت و غذاهای لذیذ گوناگون گذاشته شده بود. علامه اضافه كرد: من شام نمی‌‏خورم تا تو برگردی و خبر بیاوری که او خانواده‌اش شام خورده و سیر شده‌اند! جناب سید جواد و فرستاده علامه با سینی غذا رفتند به خانه آن مؤمن. سید مجمعه را از دست فرستاده علامه گرفت و از او خواست برگردد و رفت. سید در را زد، مرد بیرون آمد. سید، بعد از سلام و احوال‌پرسی، گفت: دوست داشتم اگر اجازه بدهید، امشب شام را با شما بخورم. و... وقتی مشغول خوردن شام شدند، همسر مرد صاحب خانه گفت: آقا سید، این غذا از كجا آمده؟ سید خواست حرف بزند، اما زن ادامه داد: عرب نمی‌‏تواند غذای به این خوبی درست کند! تا نگویی این غذا را از کجا آورده‌ای، و من از این غذا نمی‌‏خورم! هر چه سید اصرار نمود، او نخورد، سید مجبور شد و قضیه را گفت. «شیخ محمد (مرد فقیر)» گفت: بخدا این امری عجیب است از سید بحرالعلوم. چون هیچ کس، جز بقال از وضع من اطلاعی نداشت. به هرحال مشغول خوردن شام شدند و... سید جواد گفته است: خواستم كیسه را بگذارم زیر حصیری كه روی آن نشسته بودیم، ولی او متوجه شد و كیسه را با اصرار به او دادم. و او كسیه را باز كرد و دیدیم، شصت عدد شوش (واحد یکی از پول‌های آن زمان) در كیسه بود. 📚 اقتباس از فواید الرضویه، ص ۸۶ 📚 مردان علم در میدان عمل، ج ۱ ❣️لطفا ❣️ برای نجات بشریت از و شرارت‌های حاكمان 🤲 دعابفرمائید 🤲 💓 اینجا 👇👇 ا https://t.me/etedal_naghd 👇👇👇 ا @etedalhamrah