. #۲حکایت_کوتاه ✅ حکایت الخرائج و الجرائح نوشته است: بَكْر بْن صالح از محمّد بن فضيل صيرفى نقل کرد که گفته است: نامه‌اى بحضرت جواد نوشتم و در آخر نامه اضافه كردم كه آيا سلاح پيغمبر نزد شما هست ولى موفق نشدم نامه را بفرستم. بعد از مدتی، امام عليه السّلام، نامه‌اى بمن نوشت و ضمن دستورهائى در آن نامه داده بودند، در آخر نامه نوشته بود: «سلاح پيامبر اكرم پيش من است سلاح آن جناب در اختيار امام است و با ما است هر كجا باشيم. «بَكْر بْن صالح» از «محمّد بن فضيل صيرفى» نقل کرده که گفته است: من در مكه بودم يك تصميمى گرفتم كه هيچ كس جز خدا از آن خبر نداشت. وقتی به مدينه رسيدم و خدمت حضرت جواد رفتم، نگاهى به من نموده فرمود: از آنچه در دل پنهان دارى استغفار كن دو مرتبه چنين فكرى نكنى!! بكر بن صالح (راوى خبر) گفته است: به «محمّد بن فضيل» گفتم: چه در دل پنهان كرده بودى؟! گفت: هرگز به کسی نخواهم گفت ✅ حکایت محمّد بن فضيل خاطره‌ی دیگری از کرامت امام جواد علیه السلام را به شرح زیر نقل کرده: در يكى از پاهايم زخمى به وجود آمد و قبل از اينكه اين زخم بيرون بيايد با آن حضرت خداحافظى كردم. و آخرين سخنى كه به من گفت، اين بود كه فرمود: به زودى یک درد و ناراحتى به تو مى‌رسد، در مقابل آن صبر كن. و امام جواد علیه السلام افزودند: هر كدام از شيعيان ما از درد ننالد و صبر كند، خداوند اجر هزار شهيد را براى او مى‌نويسد. وقتى كه به «بطن مرّ» رسيدم از پايم دملى در آمد. چند ماه دمل پایم مرا عذاب مى‌داد و مى‌ناليدم. در سال دوّم، حجّ به جا آوردم و خدمت آن حضرت رسيدم و گفتم: فدايت شوم! براى اين پايم دعايى بفرما؛ چون خبر داده بودى كه اين ناراحتى به من خواهد رسيد. فرمود: از این پایت ديگر از اين خوفى نيست. آن پاى سالمت را بياور. پاىم را دراز نمود و براى آن، تعويذ خواندند. وقتى كه از نزد ايشان برخاستم، در همان پايم دملى در آمد. پس به خودم برگشتم و فهميدم كه براى اين دمل، تعويذ خوانده است. ولی خداوند به من عافيت داد. 📚 بحار، ج۵۳ ص۵۰، حديث۲۷ از 👇 📚 الخرائج و الجرائح، تألیف قطب راوندی ✍ دو داستان بالا، بصورت یک روایت در بحارالانوار آمده و ما آن بازنویسی و بصورت دو داستان فوق تقدیم کردیم. ❣️لطفا ❣️ برای نجات بشریت از و شرارت‌های حاكمان 🤲 دعابفرمائید 🤲 💓 اینجا 👇👇 ا https://t.me/etedal_naghd 👇👇👇 ا @etedalhamrah با حذف یا تغییر لینك