.
#حکایت
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلَی الاَْرْواحِ
الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکُمْ
مِنّی جَمیعاً سَلامُ اللَّهِ اَبَداً
ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ
حاج «عبدالرحیم سرافراز» میگوید:
سالی که اغلب مردم مبتلا به مرض حصبه میشدند، در خانه حقیر هفت نفر به مرض حصبه مبتلا بودند.
شب هشتم ماه محرم برای شرکت در مجلس عزاداری، مریضها را در خانه به حال خود گذاشتم و ساعت پنج از شب گذشته با خاطری پریشان به مجلس عزاداری که مؤسس آن مرحوم «حاج سیف الله» بود رفتیم.
با پایان یافتن عزاداری و ادای نماز صبح با عجله به منزل میرفتم و در قلب خود شفای هفت نفر مریض را به وسیله عزیز زهرا علیه السلام از خدا میخواستم.
وقتی به منزل رسیدم، دیدم بچه ها اطراف منقل نشسته و مختصر نانی که از روز قبل و شب باقی مانده بود، روی آتش گرم میکنند و با اشتهای زیاد مشغول خوردن آن نانها هستند.
چون خوردن نان، آن هم نانی که از روز و شب گذشته باقی مانده، برای مبتلا به مرض حصبه مضر است. از دیدن این منظره عصبانی شدم و...
دختر بزرگم که حالت عصبانیت مرا دید گفت:
بابا! ما خوب شدهایم و از خواب بر خاستیم و چون گرسنهایم نان و چای میخوریم.
گفتم: پدر نان برای مرض حصبه خوب نیست.
گفت: پدر، بنشین تا برایت تعریف کنم. ما همه خوب شدهایم.
گفتم: بگو.
گفت: در خواب دیدم اتاق روشنی زیادی دارد و مردی به اتاق ما آمد و فرش سیاهی در این قسمت از اتاق پهن کرد و پهلوی ما آمد و فرش سیاهی در آن قسمت از اتاق پهن کرد و رفت کنار در اتاق با ادب ایستاد. آن وقت پنج نفر با نهایت جلالت و بزرگواری وارد شدند که یک نفر آنها زن مجللهای بود. اول به کتیبهها که به دیوار زده بود و اسم چهارده معصوم علیهم السلام روی آنها نوشته بود خوب نگاه کردند. پس از آن اطراف آن فرش سیاه نشسته و قرآنهای کوچکی از بغل بیرون آورده و قدری خواندند.
پس از آن یک نفر از آنها شروع کرد روضه حضرت قاسم علیه السلام را به عربی بخواند و من از اسم حضرت قاسم که مکرر میگفتند فهمیدم روضة حضرت قاسم میخوانند و همه شدیداً گریه میکردند؛ مخصوصاً آن زن خیلی سوزناک گریه میکرد.
پس از آن همان مردی که قبل از همه آمده بود، در ظرفهای کوچکی چیزی مثل قهوه آورده و جلو آنها گذارد.
من تعجب کردم که اشخاص با این جلالت چرا پاهایشان برهنه است. جلو رفتم و گفتم:
شما را به خدا کدامیک از شما حضرت علی علیه السلام هستید؟
یکی از آنها که خیلی ما ابّهت بود، فرمود: من علی هستم.
گفتم: شما را به خدا چرا شما پا برهنه هستید؟
با گریه فرمود:
ما این ایام عزاداریم و پای ما برهنه است. و فقط پای آن زن در همان لباس پوشیده بود.
گفتم: ما همه مریضیم؛ مادر ما هم مریض است؛ خالۀ ما هم مریض است.
آن وقت حضرت علی علیه السلام از جای خود بر خاست و دست مبارک بر سر و صورت یک یک ما کشید و نشستند و فرمودند:
خوب شدید و همه خوب شدیم، مگر مادرم.
گفتم: مادرم هم مریض است.
فرمودند: مادرت باید برود.
از شنیدن این حرف گریه کردم و التماس نمودم.
در اثر عجز و لابه من، برخاستند و دستی هم روی لحاف مادرم کشیدند.
وقتی خواستند از طاق بیرون بروند، رو به من کرده، فرمودند:
#برشمابادنماز که انسان تا توان حرکت دادن مژه چشمش را دارد باید نماز بخواند.
از اتاق تا درب کوچه دنبالشان رفتم. دیدم مرکبهای سواری که برای آنان آوردهاند روپوش سیاه دارند. آنها رفتند و من برگشتم؛ در این وقت از خواب بیدار شدم؛ صدای اذان را شنیدم، دست به دست خودم و برادرانم و خالهام و مادرم گذاشتم؛ دیدم هیچ کدام تب نداریم؛ همه برخاستیم و نماز صبح را خواندیم، چون خیلی احساس گرسنگی میکردیم چای درست کردیم، بانانی که در خانه بود مشغول خوردن شدیم، تا شما بیایید و صبحانه تهیه کنید.
و خلاصه تمام هفت نفر سالم شدند و احتیاجی به دکتر و دوا پیدا نکردند.
📡ا
https://b2n.ir/x90146
از 👇
📚چهل داستان از کرامات امام حسین علیه السلام
از 👇
📚 «داستانهای شگفت»، شهید دستغیب، ص۵۷
❣️ لطفاً ❣️
برای نجات بشریت از
#کرونا
و
شرارتهای حاکمان
#آمریکا
🤲 دعابفرمایید 🤲
اینجا
#نظربدهید 👇
ا
https://t.me/etedal_naghd
#اعتدال👇👇
ا
@etedalhamrah
#حذف یا تغییر لینک
#آزاد