.
#حکایت
آیت الله شهید دستغیب در داستان ۷۹ از کتاب «داستانهای شگفت» نوشته است:
محب صادق اهل بیت جناب «حیدرآقا تهرانی» نقل نمود:
در چند سال قبل روزی در رواق مطهر حضرت رضا (علیهالسّلام) مشرف بودم، پیرمردی را که از پیری خمیده شده و موی سر و صورتش سفید و ابروهایش بر چشمش ریخته بود دیدم و حضور قلب و خشوع او برای من جلب توجه کرده بود و به تماشای او ایستاده بودم. وقتی که خواست حرکت کند، دیدم از حرکت کردن عاجز است. به او کمک کردم در بلند شد.
پرسیدم:
منزلت کجاست تا تو را به منزل برسانم.
گفت:
در حجرهای از مدرسه خیرات خان.
او را تا مدرسه رساندم و بسیار به او علاقهمند شدم به طوری که هر روز میرفتم و در کارهایش به او کمک میکردم.
اسم و محل زندگیاش را پرسیدم.
گفت: اسمم «ابراهیم» است و اهل عراق هستم. ولی زبان فارسی را هم میدانست.
روزی ضمن بیان خاطراتش گفت:
من از سن جوانی تا حال هر سال برای زیارت قبر مطهر حضرت رضا (علیهالسّلام) مشرف میشوم و مدتی میمانم و به برمیگردم.
بعد ادامه داد:
در سن جوانی که هنوز اتومبیل نبود، دو مرتبه پیاده مشرف شدم.
در مرتبه اول، سه نفر جوان [که با من همسن بودند و رفاقت و صداقت ایمانی بین ما بود و بسیار به یکدیگر علاقه و محبت داشتیم]، تا یک فرسخی همراه من آمدند و هم بخاطر جدا شدن از من، و هم بخاطر اینکه نمیتوانستند با من مشرف شوند، بسیار غمگین و افسرده و نگران بودند.
هنگام وداع با من، گریه افتادند و گفتند: تو جوانی و چون سفر اول را با پای پیاده و به زحمت میروی، «حتماً مورد نظر امام رضا علیهالسلام واقع میشوی» و تقاضا کردند که از طرف هر سه نفر هم سلامی تقدیم امام (علیهالسّلام) کنم و در حرم امام از آنان یاد کنم و...
با آنها وداع نمودم و به سمت مشهد حرکت کردم.
پس از ورود به مشهدمقدس با همان حالت خستگی و ناراحتی به حرم مطهر مشرف شدم پس از زیارت در گوشهای از حرم افتادم و از خود بیخود شدم. در آن حالت حضرت امام رضا (علیهالسّلام) را دیدم که برگههای بی شماری به دست مبارکشان بود و به تمام زوار [از مرد و زن حتی بچهها] برگهای میدهند. وقتی به من رسیدند چهار برگه به من مرحمت فرمودند.
پرسیدم:
چرا به من چهار برگه دادید؟
فرمودند:
یکی برای خودت و سه تا برای سه رفیقت.
عرض کردم:
توزیع این برگهها مناسب شأن شما نیست، بهتر نیست به دیگری امر فرمایید این رقعه ها را تقسیم کند؟
فرمودند:
این جمعیت همه به امید من آمدهاند و خودم باید به آنها برسم.
وقتی امام علیهالسلام رفتند، یکی از آن برگهها را باز کردم، دیدم چهار جمله نوشته شده بود:
بَرائَةٌ مِنَ النّار وَ امانٌ مِنَ الْحِسابِ وَ دُخُولٌ فِی الْجَنَّةِ وَ اَنَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ صلّی اللّه علیه و آله.
یعنی:
«آزادی از آتش» و «امان از حساب روز قیامت» و «ورود به بهشت» و «من فرزند رسول خدا صل الله علیه و آله هستم»
📡ا
https://b2n.ir/r79234
از 👇
📚داستانهای شگفت
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل
#کرونا
و
شرارتهای حاکمان
#آمریکا
محافظت بفرما
.