#قسمت_پنجم
#سالهای_نوجوانی
بعد از این کار خاک ها را تبدیل به کاهگل کردیم، از نردبان چوبی بالا رفتم چند پله
که بالا رفتم مادرم تشت بزرگ پر از کاهگل را به دستم داد تا آن را روی پشت بام بگذارم
بعد از آن مادرم به پشت بام آمد و با هم شروع کردیم به کاهگل کشیدن پشت بام
کارمان خیلی طول کشید با صدای اذان مغرب دست از کار کشیدیم
هوا تاریک شده بود اما آسمان روستا به دلیل تمیز بودن هوا روشن بود از نردبان چوبی
پائین آمدیممن رفتم از شیر حیاط وضو گرفتم آبش سرد بود در غروب پائیزکه سوز سرما
می آمد احساس خوشایندی نداشتم
داخل اتاق رفتم نماز را با چادر گل دار خواندم، بعد از آن شروع به مرتب کردن اتاق
کردم چون شب ها فامیل برای شب نشینی به خانه ی ما می آیند البته بعضی اوقات هم ما
به خانه ی آن می رویم
ظرف بزرگی برداشتم و از یخچال چند انار ، نارنگی و چند سیب درون ظرف گذاشتم
میوه ها آماده شد به اتاق رفتم لباس های مرا عوض کردم و آماده شدم
من عاشق مهمانی های شب نشینی هستم در این در این مهمانی ها با دختر عمه
هایم و دختر عمو هایم کلی صحبت می کنم
ساعت ۷شب بود صدای در خانه آمد رفتم در خانه را باز کردم چند تا از عمو هایمو
عمه هایم داخل خانه آمدند ، پدر و برادرم هم با فاصله ی کمی به خانه آمدند طولی نکشید
همه دورهم جمع شدیمو صحبت کردیم مادرم میوه تعارف کرد
من همراه با دختر عمه ها و دختر عموهایم انار دانه کردیم روی آن ها نمک پاشیدیم
خوردیم
عموی برزگم گفت انشالله هفته ی آینده همزمان با ولادت یامبر)ص( عروسی
مصطفی هست
نویسنده : تمنا🌺
کپی حرام🦋