کنید هر چند که در چین باشد (اُطلُبوا العِلمَ ولَو بِالصِّینِ) و یا اینکه پیامبر طلب علم را بر هر مسلمانی واجب کرده است؛ حال چگونه پیروان واقعی او میتوانند با دانش و علم، سر ستیز داشته باشند!؟
اما قصه علوم انسانی غربی، قصه دیگری است طبق دستورات عقل و سفارشات حضرات معصومین اگر سخن حقی در آنها وجود دارد مورد پذیرش ولی اگر مطالب نادرست و غیر واقعی تحت نقاب علوم انسانی مطرح شود، قابل پذیرش نیست.
سردمداران علوم انسانی غربی، اولاً این علوم را بر اساس مادی گرایی و تجربه گرایی محض بنا نموده و ثانیاً انسان را که موضوع این علوم است حیوانی برخاسته از تنازع بقا و بریده از مبداء و منتها میدانند ... مسلماً دانشی که بر اساس این مبانی شکل بگیرد، نمیتواند تصویر درستی از انسان ارائه بنماید.
اینک به سخنان برخی از پدران علوم انسانی غربی اشاره نموده تا خود قضاوت نمایید که آیا با این نظریات نادرست، می توان واقعاً علوم انسانی صحیحی داشت؟
۱. دیدگاه دیوید هیوم اسکاتلندی(۱۷۷۶-۱۷۱۱) که تاثیر زیادی بر جریان تجربه گرایی علمی داشته است و می توان او را پدر تجربه گرایی جدید نامید، در عبارتی به روشنی می گوید: "اگر کتابی درباره الهیات یا مابعدالطبیعه مدرسی در دست بگیرم، میپرسم آیا در آن هیچ استدلال انتزاعی درباره کمیت یا عدد هست؟ آیا استدلال تجربی درباره واقعیات و موجودات در آن هست؟ اگر پاسخ منفی است پس آن را در آتش افکنید چون چیزی جز سفسطه در این کتاب وجود ندارد.".
Hume.An) Enquary Concerning human understanding.p,۱۶۵(
روشن است که براساس این تعابیر، هیوم به امور ماوراطبیعی از جمله خدا، عالم غیب و آخرت و … اعتقادی ندارد. او کسی است که به صراحت اظهار می دارد که همه معرفت ما از تجربه حاصل و به تجربه ختم میشود… سوال این است که آیا این نظریه واقعاً علمی و نظریه مخالف آن غیر علمی است؟ و آیا مخالفت مستدل با این نظریه، مخالفت با علوم جدید است؟
کارل پیرسون (۱۸۵۷-۱۹۳۳) استاد دانشگاه لندن که تأثیر زیادی در تبیین های طبیعت گرایانه علمی دارد، می گوید: روش علمی، تنها طریق و مدخل واقعی به کل قلمرو معرفت است.") محمدرضایی، محمد، الهیات فلسفی، ص ۳۷(
بر اساس این دیدگاه، روش تجربی و میکانیکی علمی، تنها طریق کشف حقایق عالم است و اموری که از طریق روش علمی نتوان درباره آن داوری نمود، از قلمرو معرفت انسانی، خارج هستند. در نتیجه مابعدالطبیعه و دین خارج از معرفت بشری قرار میگیرند.
۲.اگوست کنت(۱۷۹۸-۱۸۵۷) فیلسوف و جامعه شناس فرانسوی که معمولاً او را بنیانگذار جامعه شناسی جدید و فلسفه پوزیتیویسم میدانند، بر آن است که روش پوزیتیویستی و تجربی، برترین روش و آخرین مرحله تکامل و تحول ذهن انسانی است. او دوران تفکر بشر را سه مرحله می داند:۱٫ مرحله ربانی ۲٫ مرحله فلسفی و ۳٫ مرحله تجربی. براساس دیدگاه او، دوران دو مرحله ربانی و فلسفی به سرآمده است و ادیان موجود، محصول مرحله خاصی از تحول ذهن آدمی است که اکنون زمان آن گذشته است. ذهن علمی و اندیشه اثباتی (تجربی) دیگر نمیتواند به الوهیت و موجودات ماوراء طبیعی باور داشته باشد. ),۹۲
Louis.p.pojman,philosophy of Religion, p)
۳. امیل دورکیهم(۱۸۵۸-۱۹۱۷) جامعهشناسی مشهور فرانسوی، معتقد است که "قوانین و اخلاقیات، کار و تفریح، علم و فرهنگ و از همه مهمتر دین، زاده اجتماع است. همچنین منشاء همه ادیان بزرگ و کوچک توتم پرستی است و پرستش توتم، نمادی از پرستش جامعه است. بنابراین آنچه در همه ادیان مورد پرستش قرار می گیرد و نیروها و ویژگی فراطبیعی به آن نسبت داده می شود، چیزی جز جامعه نیست. اما مردم تصور می کنند که موجودی الوهی را می پرستند که در فراسوی جهان قرار دارد و می تواند به خواسته های آنان پاسخ و مشکلات آنان را حل کند.") محمودی، ابوالفضل، خاستگاه دین، در کتاب محمدرضایی، محمد و دیگران جستارهایی در کلام جدید…. ص ۲۰۱٫( یعنی خدا همان جامعه است که متدینان به اشتباه او را موجود ماوراء طبیعی قلمداد مینمایند.
۴. کارل مارکس (۱۸۱۸-۱۸۸۳) اقتصاددان و جامعه شناس بزرگ آلمانی که در تحولات فکری و اجتماعی سیاسی قرن بیستم بسیار تأثیر داشته است، معتقد است:
۱. انسان سازنده دین است نه دین سازنده انسان
۲. دین افیون مردم است.
۳. من از همه خدایان بیزارم. (آردن، ریمون، مراحل اساسی اندیشه در جامعه شناسی، ص ۳۸۱٫)
۵٫ زیگموند فروید(۱۸۵۶-۱۹۳۹) عصب شناس اتریشی که پدر علم روانکاوی شناخته می شود، معتقد است که دین و خدا جلوه غریزه سرکوب شده جنسی است و نیز تصور خدا نتیجه فرافکنی تصور پدر درون خود انسان است، اما این تصور، خرافه و افسانه ای بیش نیست و آسمان تهی است (محمودی، ابوالفضل، خاستگاه دین، در کتاب محمدرضایی، محمد و دیگران جستارهایی در کلام جدید…. ص ۱۸۷؛ توسلی، غلام عباس، نظریه های جامعه شناسی، ص ۶۲ و ص ۱۸۷)
علوم انسانی اسلامی بدین معناست که با