💠 💠 تو این فکر بودم که دستشو گذاشت روی دستم و گفت «الحمدلله»😍 سرمو بالا گرفتم ، اینبار کامل نگاهش کردم 👀 برای دومین بار خدارو شکر کردم بابت همچین همسری😍 دستمو گذاشت روی مزار شریف امامزاده و گفت : به همین مزار شریف قسم ، تا آخرین نفسی که از این سینه بیرون میاد ، کنارتم 😌😇 از داخل جیب کتش یک انگشتر آورد بیرون آروم دستمو اورد جلو و انداخت به دستم💍 گفت این انگشتر ارزش مادیش کمه اما ارزش معنویش زیاده چون با عشق برات گرفتم🔆 راست هم میگفت 👀 بعدا فهمیدم با چندین ماه جمع کردن شهریه طلبگی کمش اینو برام گرفته بود💳 چشمام پر از اشک بود 😔 ازش تشکر کردم🙏 همه چیز رو ساده گرفتیم و ساده شروع کردیم😍 حتی تو مراسم از هر‌چیزی که توی خونه داشتیم آوردیم و اصلا اسراف نکردیم🌹 دوست داشتیم همه چیز شهدایی باشه👌 بلند شدیم و طبق قراری که باهم گذاشته بودیم بلافاصله رفتیم مزار شهدا🤲 وارد مزار شهدا که شدیم خیلی ها تعجب کرده بودن😦 که چرا یک عروس و داماد اومدن اینجا خیلی ها مارو دنبال می‌کردن که بیشتر ببیننمون🤭 رفتیم جلو و سر مزار شهدا 😇 سلام دادیم✋ از شهدا خواستیم بهمون کمک کنید زندگیمون پر از رنگ و بوی امام زمان عج باشه🤲 برای دومین بار اینجا دستمو گرفت و گفت🤝 دعا کن منم یه روزی اینجوری شهید بشم ناخواسته چشمام پر اشک شد😢 یه لحظه خودمو جای همسرای شهدا گذاشتم😔 قبلا که مجرد بودم نمیتونستم خوب درک کنم🧠 اما الان میفهمیدم چقدر سخته که عزیزترین فرد زندگیت رو فدای امام زمان عج کنی👌 از مزار شهدا راه افتادیم تا بریم و افطار کنیم🌭 برام خیلی لذت بخش بود 😍 این اولین افطار دو نفره مون بود✌️ چندین ماه گذشت...👣 ⬅️ ادامه داستان واقعی فردا🌱 از همین کانال 👇 🔰@ezdevage_asemani بیا که تو ثبت نام بشی‼️ 👇👇👇👇👇 @pasokhgou_1 👆👆👆👆👆