💠
#قسمت_هفتم
💠
#عشق_آسمانی
تو این فکر بودم که دستشو گذاشت روی دستم و گفت «الحمدلله»😍
سرمو بالا گرفتم ، اینبار کامل نگاهش کردم 👀
برای دومین بار خدارو شکر کردم بابت همچین همسری😍
دستمو گذاشت روی مزار شریف امامزاده و گفت : به همین مزار شریف قسم ، تا آخرین نفسی که از این سینه بیرون میاد ، کنارتم 😌😇
از داخل جیب کتش یک انگشتر آورد بیرون آروم دستمو اورد جلو و انداخت به دستم💍
گفت این انگشتر ارزش مادیش کمه اما ارزش معنویش زیاده چون با عشق برات گرفتم🔆
راست هم میگفت 👀
بعدا فهمیدم با چندین ماه جمع کردن شهریه طلبگی کمش اینو برام گرفته بود💳
چشمام پر از اشک بود 😔
ازش تشکر کردم🙏
همه چیز رو ساده گرفتیم و ساده شروع کردیم😍
حتی تو مراسم از هرچیزی که توی خونه داشتیم آوردیم و اصلا اسراف نکردیم🌹
دوست داشتیم همه چیز شهدایی باشه👌
بلند شدیم و طبق قراری که باهم گذاشته بودیم بلافاصله رفتیم مزار شهدا🤲
وارد مزار شهدا که شدیم خیلی ها تعجب کرده بودن😦
که چرا یک عروس و داماد اومدن اینجا
خیلی ها مارو دنبال میکردن که بیشتر ببیننمون🤭
رفتیم جلو و سر مزار شهدا 😇
سلام دادیم✋
از شهدا خواستیم بهمون کمک کنید زندگیمون پر از رنگ و بوی امام زمان عج باشه🤲
برای دومین بار اینجا دستمو گرفت و گفت🤝
دعا کن منم یه روزی اینجوری شهید بشم
ناخواسته چشمام پر اشک شد😢
یه لحظه خودمو جای همسرای شهدا گذاشتم😔
قبلا که مجرد بودم نمیتونستم خوب درک کنم🧠
اما الان میفهمیدم چقدر سخته که عزیزترین فرد زندگیت رو فدای امام زمان عج کنی👌
از مزار شهدا راه افتادیم تا بریم و افطار کنیم🌭
برام خیلی لذت بخش بود 😍
این اولین افطار دو نفره مون بود✌️
چندین ماه گذشت...👣
⬅️
ادامه داستان واقعی
#عشق_آسمانی فردا🌱
از همین کانال 👇
🔰@ezdevage_asemani
بیا که تو #پنج_دقیقه ثبت نام بشی‼️
👇👇👇👇👇
@pasokhgou_1
👆👆👆👆👆