فاطـمیه آمـــد و دلهـــا چو در آتش زدند شعله از کین علی (ع) دُرّ و گهـر آتش زدند داغ بابا بردل زهرا(س) عیان میشد که دید قلب جانسوز از شـــرر بار دگــر آتش زدند خانه وحی خــــدا خیر النســاء دارد به بر ملحدان بر خیمه ی خیر البشــر آتش زدند فاطمیه شد معلق گــــردش گردون سپهـر بانی پیدایش شمس و قمـــــر آتش زدند هر سـخن از انسیـه در پشت در کاری نبود چشمشان را بسته و باگوش کـر آتش زدند چشم زینب درپــی شمشیر بابا چون دوید دست بابا بـسته دید و بر نظــر آتش زدند گل که تاب شعلـه ی آتش ندارد پس چـرا؟ غنچه ی نارسته راخونین جگر در آتش زدند دست حیدر بسته بودازصبرو پیغام نبی(ص) این چنین شد خانه حیـدر اگــر آتش زدند فاخته نالد روز و شب ،ایوای و ایوای از پـدر مادری را در حضـــور دو پســـر آتش زدند 🔸شاعر: