🌱🕊
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
شبلی مرد عارفی بود که شاگردان زیادی
داشت، و حتی مردم عامه هم مرید او
بودند، و آوازه اش همه جا پیچیده بود ...!
روزی شبلی به شهر دیگری میرود ، برای
خرید نان رفت جلو در نانوایی و چون لباس
درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد ...
مردی که آنجا بود، شبلی را شناخت ، به نانوا
گفت : این مرد را میشناسی ؟ گفت : نه ، گفت :
او شبلی بود ؛ نانوا گفت : من از مریدان اویم ...
دوید دنبال شبلی، که آقا من میخواهم با شما
باشم، شاگرد شما باشم، شبلی قبول نکرد ...!
نانوا گفت : اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی
را شام میدهم، شبلی قبول کرد، وقتی همه
شام خوردند ... نانوا گفت : یه سوال دارم
، گفت بپرس، گفت دوزخ یعنی چه؟
شبلی جواب داد : " دوزخ یعنی اینکه تو برای
رضای خدا، یک نان به شبلی ندادی، ولی برای
رضایت دل شبلی یک آبادی را شام دادی ...!
@faghatkhoda1397