یعقوب یوسف را دوست میدارد. نام هر رهگذری را میپرسد تا مگر یوسف نامی بیابد و نام محبوبش را بشنود. هر چند گوینده، یوسف را، یوسفِ یعقوب را، حتی ندیده باشد؛ تا چه رسد به شناختنش.
پسران، یعقوب را سرزنش میكنند. عشق را نمیفهمند. اصلاً همانها هستند كه یوسف را -كه محبوب است- به چاه انداخته و فروختهاند.
محبتِ پر رمز و راز یعقوب و یوسف حقیقتی است كه ما را از حقایقی بالاتر و والاتر خبر میدهد.
خداوندِ عالم دوست میدارد و محبت میورزد.
«یحِبُّهُم» وصف اوست. او دوست میدارد و آنان نیز دوستش میدارند: «وَ یحِبُّونَه»
و كیستند این «آنان» ؛ «هُمِ» «یحِبُّهُم».
«أشهَدُ ... أنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسولُهُ لاحَبیبَ إلاّ هُوَ وَ أهلُه»
«گواهی میدهم محمد صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم بنده و فرستادۀ خداست. هیچ محبوبی جز او و خاندانش نیست.»
خداوند محبوبش را، حبیبش را، به همه شناسانده. همه او را چون پسران خود میشناسند. و خدا، نام حبیبش را از دهانها میجوید. و از هر دهانی این نام را بشنود، دوست میدارد؛ از هر دهانی!
حقیقت محبت چیست؟
نمیدانیم.
این قدر میدانیم كه جز رسول و خاندان پاكش هیچ محبوبی نیست؛ پس حبی نیست. و سهم ما از این محبت آسمانی تنها چند نشانه است. تنها همین است كه میبینیم این دو، نام یكدیگر را بزرگ میدارند.
یكی میگوید: بر حبیبم درود فرستید و دیگری میگوید: «قُولُوا لا إلَهَ إلاّ اللهُ تُفلِحُوا» .
یكی به نماز امر میكند و دیگری نماز را بیدرود بر حبیب نمیپذیرد.
یكی میگوید: «نام خدا را بزرگ بدارید و آن دیگری آیه فرو میفرستد كه حبیب مرا آنگونه خطاب نكنید كه یكدیگر را.»