نزدیک ظهر و زیر افتاب سوزان عراق در حال پیاده روی بودم
بین جمعیت پیرمردی ایستاده و در حالی که ظرفی پلاستیکی و پر از شربت در دست داشت صدا میزد:
" بَرِّد قَلبَک زائِر "
(شربت بنوش و قلبت را خنک کن )
اما پیرمرد اشتباه میگفت
قلب زائر با این چیز ها خنک نمی شود
بیش از هزار و چهارصد سال است که خنک نمیشود...
ان فی قتل الحسین،حراره فی قلوب المومنین،لا تبرد ابدا...
۱۴۰۲۰۶۱۱
#اربعینیات
#مشایه
#روایت_عشق
@fanos_graph