چون علاقه مفرطی به مطالعات فلسفی ،داشتم برای یک دوره مطالعات فلسفی تصمیم به عزیمت به خارج گرفتم. [بنابراین] در سال ۱۳۳۰ مقدمات مسافرتم را فراهم کردم و در همان وقت علامه طباطبایی در قم کوششی برای بحثهای فلسفی آغاز کرده بودند. اما من از روی دلسردی که داشتم حتی آنقدر انگیزه نداشتم که با ایشان تماس بگیرم، زیرا اساتیدی بس معروفتر با عناوینی پرطمطراق تر آمده بودند و من به درس آنها رفته آنها رفته بودم اما چیزی که به دلم بنشیند به دستم نیامده بود.
یکی از دوستان (
شهیدمطهری) اصرار کرد که فلانی بد نیست که یکی دو جلسه با این استاد در تماس باشی من در آن موقع به بحث هایی که مربوط به بحث های فلسفی میان شرق و غرب بود و همچنین بحثهایی مربوط به ماتریالیسم دیالکتیک ومطالبی در این زمینه علاقه مند بودم.
او گفت اتفاقاً ایشان هم یک بحث این جوری را آغاز کرده اند و بد نیست که یک تماس بگیری.
من به یک جلسه ایشان که درسی غیر فلسفی داشتند به صورت مستمع آزاد رفتم و در کناری نشستم و در آن بحثی که ایشان در آن روز داشتند، اشکالی به نظرم رسید (به طور سنتی) سؤالاتی مطرح شد ولی من سؤال خود را طرح نکردم.
بعد از تمام شدن جلسه با دوستم (شهید مطهری) که به من لطف داشتند قرار شد به جایی که استاد عازم آنجا بود، برویم.
در راه به استاد گفتم به نظر من این اشکال نسبت به فلان مطلبی فرمودید رسید.
آن اشکال را توضیح دادم وقتی بیان میکردم
این استاد چنان گوش میداد که گویی اصلاً مطلب را تا حالا نشنیده این طور با دقت گوش می داد. صبر کرد تا حرف من تمام شد بسیار متین و [سپس] در چند جمله پاسخ گفت. دوباره به پاسخ ایشان در نظرم اشکال آمد و آن را مطرح کردم. او مجدداً با آرامش و طمأنینه اشکال مرا گوش دادند و بعد از چند لحظه درنگ آن وقت پاسخ دادند. باز در پاسخ ایشان اشکالی را طرح کردم باز با همان روش بدون این که هیچ ،تندی تعصب و خودخواهی از ایشان بروز کند پاسخ گفتند تا رسیدیم به مقصد و بحثمان قطع شد.
اما این برخورد روی من یک اثر گذاشت و آن این بود که با این استاد میشود کار کرد چون برخلاف دیگران که تا به حال با آنها برخورد کرده بودم که اگر من مطلبی را حتی به دلیل خامی با خشونت و صدای بلند مطرح می کردم او خامتر از من صدایش را چند برابر بلندتر میکرد، با اینکه او استاد و مربی من بود و میبایست مرا از این راه در بیاورد و به راه صحیح بحث و کاوش وارد ،کند اما ایشان این کار را ،نکرد چنان با حوصله طمأنینه و متانت فکری و اخلاقی برخورد کرد که این
متانت در من اثر گذاشت و سبب شد که عزیمت رفتن به خارج را فسخ کنم و چند سال را با این استاد سر وکله بزنم و از او استفاده های زیادی ببرم.
هنگامی که به قم برگشتم وقتم را به دو قسمت تقسیم کردم. هفته ای چند ساعت در دبیرستانهای قم انگلیسی تدریس می کردم و بقیه وقت را به تکمیل تحصیلات و تدریس در حوزه علميه قم اختصاص داده بودم در آن سال با علامه طباطبایی بحثهای مفصل داشتیم و کتاب روش رئالیسم در دست تهیه بود. شبهای پنج شنبه و جمعه جلساتی داشتیم که به همین منظور بحثهای فلسفی را فعالانه دنبال میکردیم. علاوه بر این به درس اسفار علامه طباطبایی هم میرفتم و تا پنج سال بیشتر به تکمیل مطالعات فلسفی خودم میپرداختم. ضمن ادامه مطالعات در زمینه فقه و اصول و تدریس در ،حوزه، در سال ۱۳۳۳ دبیرستانی را با شیوه جدید به نام دبیرستان دین و دانش تأسیس کردم.
(کتاب بهشتی از زبان بهشتی جلد اول ص ۷۰ تا ۷۲)
#هفته_کتاب_و_کتابخوانی
#معرفی_کتاب
https://eitaa.com/amin_asadpour