مرگ بر اسرائیل دستم را مشت می کنم، یادم می افتد که گفته اند قلب هر کس به اندازه مشت اوست. دستم را مشت می کنم؛ یادم می آید که این دست و این مشت گره کرده می تواند فریادی باشد که در مسیر آزادی قد برافراشته است. دستم را مشت می کنم و تو در نظرم مجسم می شوی با سنگی در مشتی گره خورده... ... و حالا یادم می آید که قلب تو هم به اندازه مشت توست؛ مثل همه کودکان دنیا. مشت تو هم فریادی است برای آزادی؛ امّا آزادی تو چقدر ناچیز است! از هر طرف برای غصب این آزادی کوچک به تو هجوم آورده اند؛ سرزمینت این را گواهی می دهد. مگر نه اینکه تو هم کودکی هستی مثل همه کودکان جهان، پس کو اسباب بازی هایت؟ هر چه در اطرافت می نگرم، هیچ وسیله ای را نمی بینم که با آن مشغول بازی باشی، جز از سنگ که آن هم سلاح توست. وقتی سنگ در دست می گیری و دستت را مشت می کنی (همان دستی که به اندازه قلب توست، می شود فهمید که در قلبت چقدر نفرت جمع کرده ای از غاصبین آب و خاکت، از غاصبین آزادی ات. سنگ در دستان تو، سنگ در دستان کودکانه تو اسباب بازی نیست؛ سلاحی است که از هر گلوله ای کاری تر بر قلب دشمنانت می نشیند. دشمنان تو این را نمی دانند که کودکان فلسطینی، نفرت را از قلب هایشان بیرون کشیده اند به هیأت سنگ ها و به سمت آنان پرتاب می کنند. این سنگ ها، هر سنگ نفرت است که بر سر غاصبین فلسطین فرود می آید. و حالا دستم را که مشت می کنم، تو در نظرم مجسم می شوی؛ با سنگی در دست، سنگی که نفرتت را فریاد می کشد تا بر چشم نابینای اسرائیلی ها بنشیند. 🔹حمیدرضا مهدی زاده ✳️