🌴خاطره: قرار شد منطقه وسیع مهران رو پوشش بدیم. قلاویزان دست غلامعلی افتاد. با شوخی گفت: «آخر این قلاویزان، غلام آویزان می شه.» تماس گرفتم گفتم: «عراقی ها مین گذاری کردن زدن به خط و خودشونو چسبوندن به ما. چه خبره، صدای شلیک گلوله میاد؟» گفت: «شما خط خودتون رو نگه دارید و اصلاً نگران ما نباشید.» درگیری که تموم شد، شهید غلام با همون کلاه منگوله دارش با روحیه ای بالا با یک تویوتا  آمد خنده تلخی کرد و گفت: «براتون شهید آوردم.» چهار پنج تا شهید پشت تویوتا بود. فهمیدم عراقی ها بهشون حمله کرده بودن و او هیچی به ما نگفته بود چون می دونست کاری از دست ما بر نمیاد. (خاطره ایی از کریمی – همرزم شهید) 🌹@farhangisamedun