خاطرات طلبگی
در طول زندگی ام به یک دعا دلخوشم که اگر در حقم مستجاب شود غمی ندارم چون واقعا از ته دل بود.
شب بود. تلفن منزل خراب بود و مجبور بودم از تلفن عمومی استفاده کنم. هوا تاریک تاریک بود. مشغول صحبت کردن بودم که متوجه شدم مردی از داخل ماشینش به من خیره شده است. مشکوک بود. تلفنم که تمام شد صدایم کرد. راستش از قیافه او هم کمی وحشت داشتم. با خودم گفتم بلایی سرم نیاورد.
به سمتش رفتم گفت حاج آقا شرمنده من تا حالا با آخوند جماعت سر و کاری نداشتم اما حالا یک سوال دارم. گفتم: بفرمایید. گفت ماه محرم است و عزادارم. آیا در این ماه رابطه زناشویی حرمت دارد؟ گفتم: حرمت که نه… هنوز حرفم تمام نشده بود که با خوشحالی از اعماق دلش گفت خدا خیرت بده! 😁🤦♂و استارت ماشین را زد و پا را روی پدال گاز گذاشت و رفت.😂😂🙈
http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686