خاطره زایمان سلام می‌خوام خاطره زایمان روزی هاییکه که خدا به واسطه سه تا بچه بهم داده تعریف کنیم ❤️من در بیست ودوسالگی با یه آقای سید از اقوام دور ازدواج کردم ایشون اول عقدمون یه پیکان داشت که توی آژانس باهاش کار میکرد بعد یه مدت کوتاه تونستن به لطف خدا یه مغازه اجاره کنن ما از اول ازدواج مون جلوگیری نداشتیم ولی صلاح نبود بچه دار بشیم بعد از سه سال خدا به ما پسر اولم رو داد ما تا ماه هفت بارداری توی همون خونه چهل متری اجاره ای بودیم خدا خواست توی ایام شب قدر ماه رمضون یه خونه هشتاد متری بخریم البته به صورت چک وقسطی. دوماه بعد پسرم با سیزده ساعت درد بدون استراحت توی بیمارستان دولتی بدنیا اومد از همون روز که از بیمارستان اومدم خونه تا چهار ماه بعد پسرم کولیک سخت داشت به طوری که اگر کسی می‌گفت بازم بچه میاری میگفتم اصلا اما از اونجایی که انسان فراموش کاره سه سال بعد خدا یه دختر بهم داد که زایمانم با زایمان اولم صد و هشتاد درجه فرق داشت کلا چهار ساعت طول کشید بدون بخیه از روزیه دخترم یه باغ کوچیک خریدم من بازم به چشمم دیدم خدا روزیه بچه ها رو جلوتر میده خلاصه بعد سه سال باز من دلم یه بچه دیگه میخواست که همسرم موافق اقدام نبود از من اصرار از ایشون انکار تا خدا خواست وراضی شدن و همون دفعه اول گرفت وخدا یه پسر دیگه به من داد از اونجایی که نمی‌دونستم باردارم وخدا توهمون ماه یه خونه بزرگتر برامون درنظر گرفت منم یه اسباب کشی اساسی کردم و باعث شد جفت پایین بیاد ومن توی دوماهگی یک ماه استراحت مطلق بشم بعدم که خوردیم به ویروس منحوس کرونا وقرنطیه خلاصه بدون دکتر رفتن وازمایش یک ماه ونیم پیش پسرم بدنیا اومد من الان یه پسر هشت ساله. یه دختر چهار ساله و یه پسر یک ماه و نیمه دارم سر زایمان سوم پسرم وزنش بالا بود خیلی اذیت شدم ولی فقط یک ساعت طول کشید بخیه هم نخوردم یه ماشاالله هم بگین😁😁😁😁سلامتی وظهور امام زمان صلوات ببخشید سرتون رو درد اوردم❤️ نکته❌ اول سرچ کنید کلمات کلیدی سوالتونو لطفا 🤰🤱🤰🤱🤰🤱 @farzandbano