#تجربه_من ۵۶۵
#فرزندآوری
#تحصیل
#مدیریت_زمان
#سختیها
من متولد ۷۰ و همسرم ۶۸، سال ۹۲ وقتی من ترم آخر کارشناسی بودم و همسرم دیپلم بود، ازدواج کردیم.
بعد از ازدواج ارشد قبول شدم و چون تصمیم داشتیم بعد از دوسال بچه دار بشیم به راحتی هم درس خوندم، هم کلاس زبانمو ادامه دادم تو اون دوران زندگی ما پر از چالش و اختلاف بود چون از دوتا فرهنگ متفاوت بودیم.
بعد از اتمام ارشدم، تصمیم به بارداری گرفتم و در همون حین، مقطع دکتری را هم شروع کردم. متاسفانه به خاطر تنبلی تخمدانی که داشتم تا یک سال طول کشید. یادمه دکترم گفت اگر آمپولای این سری جواب نده باید بری موسسه ناباروری رویان.
خلاصه وقتی باردار شدم از خوشحالی جیغ می زدم. آخرای ترم دو دکتری بودم که باردار شدم و دقیقا یک هفته قبل از تعطیلی قبل از امتحانات ترم سه زایمان کردم. در طول ترم تا می تونستم تمام درسامو خونده بودم که اگر زایمان کردم به راحتی امتحانامو بدم. اساتید هم خیلی حمایت می کردن و دوران بارداری بهترین دوران زندگیم بود.
آقا پسر بی قرار من به دنیا اومد و شب نخوابی ما شروع شد. هرشب تا دو صبح گریه می کرد رفلاکس و کولیک شدید داشت. تمام دکترا رو امتحان کردم و همچنان بی قرار بود و من به شدت دست تنها. گاهی از خستگی می زدم زیر گریه و می گفتم خدایا چرا با من این کارو می کنی. چون پسرم از شدت درد ضجه می زد.
غافل از اینکه لحظه به لحظه ی فرزندپروری برای من رشد بود. با وجود شرایط سخت، شب ها که آقا پسر میخوابید، منم خودمو برای آزمون جامع دکتری آماده می کردم و پنج ماهه بود که هم کتبی، هم شفاهی آزمون دادم و درکمال ناباروری اونم قبول شدم.
پسرم کم کم بزرگ می شد و منم دنبال پروپوزال و دفاع از پروپوزال بودم. ناگفته نماند که من کلا وقت تلف شده ندارم. چون برنامه ریزی دارم. هم پسرمو پارک می بردم هم کارای خونه هم رساله. درحالی که پسرم همچنان رفلاکس داشت و بی قرار. اما من تبدیل شده بودم به ی دختر قوی که بی خوابی و خستگی کمتر اذیتش می کنه و مشکلات راحت از پا درش نمیاره.
بعد از دوسالگی پسرم، تصمیم به بارداری بچه دوم گرفتم. مادرم مدام بهم می گفت تو دیوانه ای، ببین چقدر پسرت اذیتت کرد، بچه جز عذاب چیزی نداره. اما من گفتم تا بدنم به سختی عادت داره، باید دومیو بیارم که باهم همبازی بشن.
سر دومی هم یک سال باردارشدنم طول کشید. بارداری دوم با اینکه یک بچه ام داشتم، خیلی به اوضاع مسلط بودم و معنوی تر شده بودم و این دوره ام به لطف خدا عالی گذشت. در تمام این دوران من رساله دکتری می نوشتم مقاله می نوشتم و در مدرسه پایه یازده و دوازدهم تدریس می کردم.
این هم بگم که پذیرش مقاله گرفتن واقعا کار سخت و طاقت فرسایی بود که به محض بارداری دوم، پذیرش مقاله اولم درست شد. اما بعد از تولد این گل پسر، زندگی عوض شد. پسر دومم سرشار از آرامش بود، از شب اول تو بیمارستان خوابید و به ندرت بی قرار می کرد. خدا پاداش سختی های اون موقع رو بهم داد.
ما از ابتدا توان مالی خوبی داشتیم اما بعد از تولد پسر دومم خدا به پولمون برکت عجیبی داد. خانواده مون کامل شد. پسر اولمم خیلی دوستش داره. من به زودی با یک پسر نه ماهه دفاع می کنم و تمام.
خواستم بگم با برنامه ریزی میشه هم مادر شد، هم به خواسته ها و اهدافت رسید. ان شالله قصد دارم بعد از یک سال استراحت فرزند سوم رو هم بیارم. ایمان دارم که رزق مادی و معنوی بچه با خودش میاد.
در آخر خواهش می کنم حداقل ما مذهبی ها وقتی همسایه باردار و بچه دار داریم، کمکش کنیم، حمایتش کنیم. من هم تو اون روزهای سخت، شدیدا به چنین کسی نیاز داشتم اما دریغ که کسی نبود...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075